گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۳

 

کشان دل تو به سوی گلی و نسترنی

من و شکسته دلی و هوای سیم تنی

گریخت عقل ز سودای عشق بر حق تو

چه طاقت آرد زالی نبرد تهمتنی

بیار ساقی و در نامه سیاه مبین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۲

 

ای تن و اندامت از گل خرمنی

عالمی حسنی تو در پیراهنی

دل که بالای تو و روی تو دید

کی فرود آید به سرو و سوسنی؟

بی‌دهان همچو چشم سوزنت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳

 

سر بگذرانم از سر گردون به گردنی

گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی

تا در دلم خیال رخ او قرار یافت

مسکین دلم قرار ندارد به مسکنی

میلم به باغ بود، دلم گفت: دیده گیر

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - وله سترالله عیوبه

 

هرگز به جان فرا نرسی بی‌فروتنی

خواهی که او شوی تو، جدا گرد از منی

زنهار ! قصد کندن بیخ کسان مکن

زیرا که بیخ خویشتنست آنکه می‌کنی

نیکی کن، ای پسر تو، که نیکی به روزگار

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۵۲ - در تاثیر پرورش و وخامت عاقبت خود رویی

 

کورهٔ او ز هر نفس زدنی

آدمی را کند چو اهرمنی

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۶۰ - در فتوت داران به دروغ

 

و آنکه نرمست و نقل خوار و دنی

نرود، گر به ناوکش بزنی

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۶۲ - در تحریص بر محافظت فرزندان از شر ناپاکان

 

تیر خود زین کمان چار منی

چون توانی که بر نشانه زنی؟

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۷۱ - در راستی

 

چون به نیکی درید پیرهنی

شد مسخر چو مصرش انجمنی

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۹ - در صفت عارف و عرفان

 

جان عارف به قرب اوست غنی

چه کند یاد این جهان دنی؟

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۶ - در منع تقلید

 

بر چهل مرد بود پیرهنی

بلکه چل روح بود در بدنی

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

آنچه با من میکند از دوستی سیمین تنی

دشمنم نپسندد آنحالت بجای چون منی

هر مژه در چشم من خاریست بی برگ گلش

طالع من بین که خاری یافتم در گلشنی

داردش در خرمن مه خوشه پروین نظام

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

من ندیدم نشنیدم که بود در چمنی

همچو بالای تو سروی و چو رخ نسترنی

چند از رسته دندان چو عقد گهرت

صدفش جوهر فردی شده یعنی دهنی

تا گل عارضت اندر چمن حسن بود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۴٣

 

زنهار قصد کندن بیخ کسان مکن

زیرا که بیخ خویشتن است اینکه میکنی

تا کی من و جمال من و ملک و مال من

چندین هزار من شدی ایقطره منی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

ایدل ز پی حطام دنیای دنی

در خرمن عمر خویش آتش چه زنی

بگذار بکام خود که خواهیش گذاشت

ناکام از انکه هست بگذاشتنی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٧ - انوشیروان و موبدان

 

چرا با کسی دوستی میکنی

که با دوستانت کند دشمنی

ابن یمین
 

شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲ - سبب نظم کتاب

 

جهان را سور و جان را نور اعنی

امام سالکان سید حسینی

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۲۹ - در شرح حضرت مهدی سلام الله علیه

 

بتابد نور علم من لدنی

همه یکسان شود شیعی و سنی

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب دوم » فصل اول » بخش ۱۰ - المنشأ

 

منشأ اعتزال شد جهنی

آنکه می​داشت شبهۀ وثنی

شیخ محمود شبستری
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

شاید آن زلف شکن برشکن ار می‌شکنی

دل ما را مشکن بیش به پیمان‌شکنی

کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد

چشم بَر هم نزنی تا همه بَر هم نزنی

گرچه سر بر خط هندوی تو دارد دایم

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۳۷
sunny dark_mode