گنجور

 
ابن یمین

من ندیدم نشنیدم که بود در چمنی

همچو بالای تو سروی و چو رخ نسترنی

چند از رسته دندان چو عقد گهرت

صدفش جوهر فردی شده یعنی دهنی

تا گل عارضت اندر چمن حسن بود

کی خوش آید بدلم یاسمنی یاسمنی

دگر از مادر ایام نزاید پسری

چون تو یاقوت لبی سنگدلی سیمتنی

تا دلم بشکند اندر خم زلفت بطفیل

افکنی هر نفس از وی شکنی بر شکنی

مکن ایدوست بدستان مفکن در پایم

ز آنکه سر حلقه عشاق نیابی چو منی

تو شدی یوسف مصری و ولی ابن یمین

گشت یعقوب صفت ساکن بیت الحزنی