گنجور

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۱

 

چو ملت این سه باشند ای نکومرد

چرا باید بکو بی آهن سرد؟

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۲

 

کز پسِ تو باز چه رنگ آوَرَد

حسنِ جهان را به چه قالب بَرَد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۳

 

هر زن و مردی که به من بنگرد

یک قدم از پهلوی من نگذرد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۳

 

هر چه میانِ من و تو بگذرد

باد برِ شاه خبر می‌برد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۳

 

از تو توان لذّت بسیار بُرد

با تو توان تخته زد و باده خورد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲ - شاه و جام

 

‎آب مرا جانب آن سنگ برد

‎وین سرِ بی ترسم بر سنگ خورد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۶ - داستان دو موش

 

دُمم از بیخ کند و دستم خورد

شکمم پاره کرد و گوشم بُرد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۵ - مزاح با یکی از وزیران

 

نمی خواهد که گردد بیضه ام خرد

چنان دانم که خواهد بیضه ام خورد!

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۴ - ستایشِ صنیع الدّوله

 

بیابی اتفاقا چشمهٔی خُرد

که جان باید از او چون تشنه ای خورد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۶ - نکته

 

دل به کف غصّه نباید سپرد

اوّل و آخر همه خواهیم مُرد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۸۷ - خیر مقدم و گله

 

با تو هیچ آشتی نخواهم کرد

با همان پا که آمدی برگرد!

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۲ - چه عجب؟

 

با تو هیچ آشتی نخواهم کرد

با همان پا که آمدی برگرد

ایرج میرزا
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - عرض لشکر

 

امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد

زمین ز لشکر خود عرضگاه محشرکرد

چو خنگ دولت اوپای بر زمین بنهاد

سنان رایت او سر ز آسمان برکرد

زآب خنجرش آتش فتاد بر دل خصم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

نکاهدم بار، فزایدم درد

نخواهدم یار، چه بایدم کرد

غبار راهی‌، شدم که گاهی

زکوی دلدار برآیدم گرد

به هرکجا بخت کشاندم رخت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - بدان و بگوی

 

سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس

که از کلام نسنجیده خوار گردد مرد

درست گوی و ادب ورز و بر گزافه مرو

صریح باش و به‌ جد کوش و گرد هزل مگرد

بسا سخن که ازو خاست بحث و جنگ و قتال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - ماده تاریخ مرگ صبا

 

صبا روزی که عصرش کرد سکته

به‌ یک‌ مجلس‌ دو من‌ سیب و هلو خورد

هلوی مفت و سیب آمد به‌دستش

ز حرص آن جمله را یکجا فرو برد

دگر سی تخم‌مرغ نیم‌رو را

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

دل موری میازار ار چه خرد است

که خردک نالشی سازد تو را خرد

جوانمرگی است قسم مردم آزار

اگر کنت ‌است اگر دوک است اگر لرد

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۴۵
۳۴۶
۳۴۷
۳۴۸
۳۴۹
۳۵۶
sunny dark_mode