گنجور

 
ایرج میرزا

وه چه خوب آمدی صفا کردی

چه عجب شد که یاد ما کردی

ای بسا آرزوت می کردم

خوب شد آمدی صفا کردی

آفتاب از کدام سمت دمید

که تو امروز یاد ما کردی

از چه دستی سحر بلند شدی

که تفقد به بینوا کردی

قلم پا به اختیار تو بود

یا ز سهوالقلم خطا کردی

بی وفایی مگر چه عیبی داشت

که پشیمان شدی وفا کردی

شب مگر خواب تازه دیدی تو

که سحر یاد آشنا کردی

هیچ دیدی که اندر این مدت

از فراقت به ما چه ها کردی

دست بردار از دلم ای شاه

که تو این ملک را گدا کردی

با تو هیچ آشتی نخواهم کرد

با همان پا که آمدی برگرد!

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]