گنجور

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل اول » بخش ۵ - الضلال المبین

 

گل معنی به دم بیازردی

هر چه دیدی بدان چرا کردی

شیخ محمود شبستری
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی

گفت از آنروی که دل دادی و جان نسپردی

گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم

گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردی

گفتمش در شکرت چند بحسرت نگرم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

گفتم قمرت گفت بچشمش گردی

گفتم شکرت گفت بچشمم خردی

گفتم بازا گفت که باز آوردی

گفتم مردم گفت کنون جان بردی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

گفتم جانم گفت بمیر ار مردی

گفتم مردم گفت که نیکو کردی

گفتم چشمم گفت که بس بی آبی

گفتم نفسم گفت مکن دم سردی

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۷

 

به یاد آور که در ایّام خُردی

قدم در دوستی چون می فشردی

نمی دانستی آیین جفا را

طریق مهربانی می سپردی

به بوسه دردم از دل می کشیدی

[...]

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹

 

باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی

خون من ریختی و جان مرا پروردی

شرط کردی که دل سوختگان را نبرم

دل من بردی و آن قاعده باز آوردی

خیز و چون گرد زنش دست به دامن نه چنان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳

 

دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی

قدم مردانه نه کانجا به گردی می‌رود مردی

خبر داری که درد او برآوردست گرد از من

نماندست از من خاکی به غیر از درد او گردی

چو گردم در هوا گردان ولیکن بر دلش هرگز

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۹ - آگاهی فغفور شاه از حال جمشید

 

پدر هر دم یکی را عرضه کردی

به یادش ساغر می باز خوردی

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۴ - سفر جمشید به روم

 

مرا چشمی، مبادت هیچ دردی

در این ره بر تو منشیناد گردی

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۷ - بیتابی جمشید در فراق خورشید

 

ز دل یک قطره خون مانده‌ست و دردی

ز تن بر راه باد سرد گردی

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۱ - بازگشتن شادیشاه به شام

 

اگر زین عهد و پیمان بر نگردی

به جای آورده باشی شرط مردی

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

گفتم جانا گفت بگو گر مردی

گفتم مردم گفت که نیکو کردی

گفتم چشمم گفت بس این بی آبی

گفتم نفسم گفت مکن دم سردی

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

گفتم قمرت گفت به چشمش گردی

گفتم شکرت گفت به چشمش خوردی

گفتم بازآ گفت که باز آرودی

گفتم مردم گفت کنون جان بردی

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۳

 

به کوی عشق باشی شیرمردی

اگر باشد به رویت گرد دردی

بروی مرد باشد گرد این درد

نخواندی این مثل گردی و مردی

خیالت گر نبودی مونس جان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷

 

طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی

چه میخواهی ازین رحمت دوائی جو که به گردی

طریق عاشقی بر گیر و سروی دردمندان شو

که بیعشقی و بیدردی نباشد شیوه مردی

رخت گر زردشد زین درد کار خویش چون زر دان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۶

 

هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی

اگر این نبدی عاشق درویش چه خوردی

دل چاره درد تو به این کرد که خون شد

این چاره نبودی دل بیچاره چه کردی

میسوخت سراپای وجودم ز دل گرم

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۴

 

دلا در عشق بازی نیک مردی

چرا از غم چنین با آه و دردی

مگر هجران تو را از پا درآورد

که با چشم پر آب و روی زردی

نه شرطی کرده بودی با من ای دل

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۸۹

 

چون دلم کار خاک کم کردی

ننشسته به دامنم گردی

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

دلم از غصه هجران تو دارد دردی

خسته ای، سوخته ای، عاشق غم پروردی

آن چنانم ز فراقت که میان خونم

غور این قصه نداند دل هر نامردی

عشق را خسته دلی باید و جان محزون

[...]

قاسم انوار
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵ - سلمان ساوجی فرماید

 

ای در هوای مهرت ذرات کون گردی

وی از صفات چهرت جنات عدن وردی

ای در هوای الباغ ذرات پنبه گردی

با گلستان کمخا بستان شرب وردی

معجر زگرد یزدی مفکن زپیشوازت

[...]

نظام قاری
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۸
sunny dark_mode