دلم از غصه هجران تو دارد دردی
خسته ای، سوخته ای، عاشق غم پروردی
آن چنانم ز فراقت که میان خونم
غور این قصه نداند دل هر نامردی
عشق را خسته دلی باید و جان محزون
عشق وارد نشود بر دل هر بی دردی
عاشقم، عاشق و پیدا نتوانم گفتن
که بر آن خاطر نازک بنشیند گردی
قسمی دارم، ای دوست، بجان، باور کن
که: ببستان جهان چون تو ندیدم وردی
کیست زاهد که درین مجلس ازو باید گفت؟
هرکه گرمست نگوید سخن از دلسردی
بشنو از قاسم، اگر با تو سخن می گوید
سخن پاکدلی، عاشق فردی،مردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد جدایی و غم عشق سخن میگوید. او احساس میکند که جدا شدن از محبوبش دلش را آزرده و زندگیاش را تلخ کرده است. عشق را تنها برای عاشقان واقعی میداند و میگوید که آن را نمیتوان به دلهای بیدرمان و بیاحساس راه داد. شاعر همچنین به سختی های بیان عشق اشاره میکند و تأکید میکند که تنها کسانی که در عشق التجا دارند میتوانند درک کنند. او در نهایت، به محافل و گفتگوهایی که در آنها از عشق و دلسردی صحبت میشود، انتقاد میکند و از پاکدلی و صداقت در سخن میگوید.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دوری تو به شدت رنج میکشد. حالم خراب است و مثل کسی هستم که در آتش عشق سوخته باشد و فقط غم را پرورش داده است.
هوش مصنوعی: من به اندازهای از دوریات رنج میبرم که حتی دل بیاحساسها هم نمیتواند درک کند چه دردی میکشم.
هوش مصنوعی: برای ورود به دنیای عشق، نیاز است که دل را خسته و جان را غمگین کنیم؛ زیرا عشق به دلهایی که درد و رنج را احساس نکردهاند، راهی نمییابد.
هوش مصنوعی: من عاشق هستم، اما نمیتوانم بهراحتی از عشق خود بگویم؛ زیرا این احساس لطیف و حساس بهگونهای است که هیچچیز اضافی بر آن سنگینی نکند.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، بدان که من به جانم قسم میخورم که در تمامی جهان، مانند تو را هیچگاه ندیدهام.
هوش مصنوعی: در این مجلس، چه کسی است که بتوان دربارهاش صحبت کرد؟ هر کس که با شور و اشتیاق مشغول است، نمیتواند از دلزدگی و بیاحساسی سخن بگوید.
هوش مصنوعی: اگر قاسم با تو صحبت کند، به دقت گوش کن، زیرا او با دل پاک و عشق به حقیقت سخن میگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی
گفت از آنروی که دل دادی و جان نسپردی
گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم
گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردی
گفتمش در شکرت چند بحسرت نگرم
[...]
باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی
خون من ریختی و جان مرا پروردی
شرط کردی که دل سوختگان را نبرم
دل من بردی و آن قاعده باز آوردی
خیز و چون گرد زنش دست به دامن نه چنان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.