گنجور

 
کمال خجندی

هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی

اگر این نبدی عاشق درویش چه خوردی

دل چاره درد تو به این کرد که خون شد

این چاره نبودی دل بیچاره چه کردی

میسوخت سراپای وجودم ز دل گرم

گرمی نزدم هر دم ازین غم دم سردی

حوران کفن من همه در روی بمالند

با خاک لحد گر برم از کوی تو گردی

عاشق بشه فرد یگانه ننشیند

گر نیست چو فرزین ز دو عالم شده فردی

کو بار سبک روح که بهر دل مجروح

سازیم ز خاک قدمش مرهم دردی

تا چند کمال این همه درمان طلبیدنه

رنجی بر و دردی طلاب از باطن مردی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی

در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی

آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی

وانجا که صف رزم بود مرد نبردی

جان پدر و جان برادر به تو شادست

[...]

اوحدی

ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی

دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی

این سرخی من و زردی رخ تست

ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟

بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد

[...]

میرزاده عشقی

از من به قوام این بگو: الحق که نه مردی

زین کار که کردی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه