گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۸۳

 

دو چیز من بدعا خواستم همی ز خدای

کمیّ عمر عدو و فزونی زر تو

یکی بدان که توانگر شوم ز نعمت تو

یکی بدان که شود بیش رتبتم بر تو

خدای هر دو به اقبال تو میسّر کرد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هفتم » بخش ۱ - سر آغاز

 

سر ما و آستانهٔ در تو

منتظر تا رویم در سر تو

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۴

 

دل من دل من دل من بر تو

رخ تو رخ تو رخ بافر تو

صنما صنما اگر جان طلبی

بدهم بدهم به جان و سر تو

کف تو کف تو کف رحمت تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۵

 

در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو

جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو

انگشت گزان درآمدم از در تو

انگشت زنان برون شدم از بر تو

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۷

 

درها همه بسته‌اند الا در تو

تا ره نبرد غریب الا بر تو

ای در کرم و عزت و نورافشانی

خورشید و مه و ستاره‌ها چاکر تو

مولانا
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۸ - در بیان آنکه بعضی اولیاء مشهوراند و بعضی مستور مرتبۀ مستوران بلندتر است از مرتبۀ مشهوران و از این سبب مشایخ بزرگ سرآمده همواره در تمنا و آرزوی آن بوده‌اند که از آن مستوران یکی را بیابند. و انبیاء نیز همچنین آرزو داشتند، حکایت موسی و خضر علیهما السلام درقرآن مذکور است. و ندا کردن مصطفی علیه السلام از سر صدق و عشق که واشوقاه الی لقاء اخوانی و بتضرع و ابتهال طلبیدن از حق تعالی ملاقات خاصی را و فرمودن حق تعالی که خاصی از خواص بر تو خواهد آمدن و گفتن مصطفی علیه السلام با عایشه رضی اللّه عنها که یکی از خاصان حق بر در ما خواهد آمدن و لیکن اگر اتفاقاً من در خانه نباشم او را بنوازش و دلداری در خانه بنشان تا آمدن من. و اگر این معنی متعذر شود و مقبول نیفتد، باری حلیۀ صورت او را بقدر امکان ضبط کن تا بمن شرح کنی حلیۀ او را، که در شنیدن حلیۀ ایشان فایدۀ عظیم است.

 

داد وعده که خاص من بر تو

خواهد آمد ز لطف بر در تو

سلطان ولد
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۲ - حکایت

 

چو ز دیوان تهی شود سرتو

ملک آمد شدن کند بر تو

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

ای رافع نه منظره ی شش در تو

وی صانع چار ارقم نه سر تو

وی عالم هستی عرض و جوهر ما

وی عالم سرّ عرض و جوهر تو

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

ای طوطی روح را غذا شکّر تو

شب حلقه ی ئی از عنبر سر چنبر تو

سنگی که چو آبگینه نازک باشد

آن چیست دل سخنت ستم پرور تو

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

بآفتاب جهانتاب سایه پرور تو

بتاب طره مهپوش سایه گستر تو

که من بمهر رخت ذره ئی جدا نشوم

گرم بتیغ زنی همچو سایه از بر تو

بخال خلد نشینت که روز و شب چو بلال

[...]

خواجوی کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

عاشقم بر تو و بر صورت جان پرور تو

من ازین معنی کردم دل و جان در سر تو

همچو بازان نخورم گوشت ز دست شاهان

استخوان می طلبم همچو سگان از در تو

ای علم کرده ز خورشید سپاه حسنت

[...]

سیف فرغانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۶

 

ای مرا هم دل تو هم دلدار تو

ای مرا هم یار و هم اغیار تو

در سرابستان حسنت دلبرا

در جهانم هم گلی هم خار تو

بارها هست از تو بر دل پر غمم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

تا چند بتا گذر کنم بر در تو

تا چند بگویم که دل من بر تو

تا کی گویم بده شبی کام دلم

تا چند بگویی که ندارم سر تو

جهان ملک خاتون
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

جانیست مرا و نیست اندر خور تو

غایت ز بر من است و اندر بر تو

لطف تو هزار در برویم بگشاد

دیگر نروم به هیچ باب از در تو

ابن حسام خوسفی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ای به حُسن آفتاب چاکر تو

کیست مه تا شود برابر تو

گرنه چشم تو ساحرست چرا

عالم حُسن شد مسخّر تو

ای سرشک آب روی من بر خاک

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹