کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۸۳
دو چیز من بدعا خواستم همی ز خدای
کمیّ عمر عدو و فزونی زر تو
یکی بدان که توانگر شوم ز نعمت تو
یکی بدان که شود بیش رتبتم بر تو
خدای هر دو به اقبال تو میسّر کرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۴
دل من دل من دل من بر تو
رخ تو رخ تو رخ بافر تو
صنما صنما اگر جان طلبی
بدهم بدهم به جان و سر تو
کف تو کف تو کف رحمت تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۵
در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو
جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو
انگشت گزان درآمدم از در تو
انگشت زنان برون شدم از بر تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۷
درها همه بستهاند الا در تو
تا ره نبرد غریب الا بر تو
ای در کرم و عزت و نورافشانی
خورشید و مه و ستارهها چاکر تو
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۲ - جواب گفتن خر روباه را کی توکل بهترین کسبهاست کی هر کسبی محتاجست به توکل کی ای خدا این کار مرا راست آر و دعا متضمن توکلست و توکل کسبی است کی به هیچ کسبی دیگر محتاج نیست الی آخره
کو نشاط و فربهی و فر تو
چیست این لاغر تن مضطر تو
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷۳ - در بیان آنکه اولیا را یک مقام است که اگر آن را به خلق پیدا کنند خلق را هستی نماند و همه عالم نیست شوند چنانکه از آفتاب قیامت جمادات آسمان و زمین و صور چون یخ و برف بگدازند و یک آب شوند.
زهر و پازهر یک شود بر تو
قهر گردد چو لطف در خور تو
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰۱ - در بیان آنکه غم آخرت زندگی بار آورد و غم دنیا دل را پژمرده کند. زیرا دنیا گندم نما و جو فروش است بظاهر خوب مینماید و در حقیقت زشت است،عجوزهایست که خود را میآراید و در نظر خوب و جوان مینماید، بسحر و مکر مردم را از راه میبرد رهزن راه خداست، قلب را زر مینماید و بدرا نیک و نیستی را هستی شهوات و چرب و شیرین دنیا بزبان حال وسوسه میکند آدمی را که گرد ما گرد تا سود بری و سود آن کلی زیان است
نفس بد سوی اوست رهبر تو
در پیش چون روی برد سر تو
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۵ - در بیان آنکه مصطفی صلی اللّه علیه و آله خبر داد که اولیاء وارثان من اند و ایشان را روز قیامت شفاعت باشد که ولهم شفاعة فی الناس والشیخ فی قومه کالنبی فی امته
هر هوس پرده ایست اندر تو
تا ندری کجا کنی سر تو
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۶
ای رافع نه منظره ی شش در تو
وی صانع چار ارقم نه سر تو
وی عالم هستی عرض و جوهر ما
وی عالم سرّ عرض و جوهر تو
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴
ای طوطی روح را غذا شکّر تو
شب حلقه ی ئی از عنبر سر چنبر تو
سنگی که چو آبگینه نازک باشد
آن چیست دل سخنت ستم پرور تو
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۳
بآفتاب جهانتاب سایه پرور تو
بتاب طره مهپوش سایه گستر تو
که من بمهر رخت ذره ئی جدا نشوم
گرم بتیغ زنی همچو سایه از بر تو
بخال خلد نشینت که روز و شب چو بلال
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱
عاشقم بر تو و بر صورت جان پرور تو
من ازین معنی کردم دل و جان در سر تو
همچو بازان نخورم گوشت ز دست شاهان
استخوان می طلبم همچو سگان از در تو
ای علم کرده ز خورشید سپاه حسنت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۶
ای مرا هم دل تو هم دلدار تو
ای مرا هم یار و هم اغیار تو
در سرابستان حسنت دلبرا
در جهانم هم گلی هم خار تو
بارها هست از تو بر دل پر غمم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۰
تا چند بتا گذر کنم بر در تو
تا چند بگویم که دل من بر تو
تا کی گویم بده شبی کام دلم
تا چند بگویی که ندارم سر تو
ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
جانیست مرا و نیست اندر خور تو
غایت ز بر من است و اندر بر تو
لطف تو هزار در برویم بگشاد
دیگر نروم به هیچ باب از در تو
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
ای به حُسن آفتاب چاکر تو
کیست مه تا شود برابر تو
گرنه چشم تو ساحرست چرا
عالم حُسن شد مسخّر تو
ای سرشک آب روی من بر خاک
[...]