گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۰ - داستان مسافرت به یزد

 

غیر ازین رنج ‌های پنهانی

که ندانم من و تو خود دانی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۳ - در عقل و علم

 

بی‌نصیب آید از مسلمانی

خویش راگم کند ز نادانی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۸ - حکایت عمالقه

 

پادشه چون نمود نادانی

رویند کشوری به ویرانی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۸ - خاتمهٔ کتاب شهید بلخی

 

ناگه آمد ز در، گرانجانی

خشک‌ مغزی‌، عظیم نادانی

ملک‌الشعرا بهار
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۱

 

پرد ز افق بر چرخ فواره خون هر روز

تا غوطه زند خورشید از خون خیابانی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۸

 

سخت بسته با ما چرخ، عهد سست پیمانی

داده او به هر پستی، دستگاه سلطانی

دین ز دست مردم برد، فکرهای شیطانی

جمله طفل خود بردند، در سرای نصرانی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۸

 

ای دریغ از این مذهب، داد از این مسلمانی

پیش از اینکه این عالم، رو نهد به ویرانی

خاکشان به سر بادا، هر زمان به نادانی

فرخی یزدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - غدیریه در مدح مولای متقیان

 

الا ای غافل از حال خود ای بیچاره انسانی

کز انسانیتت محروم دارد خوی حیوانی

گمان کردیکه حق زین جسم و جان و عقل و هوش و حس

غرض بودش همین عصیان و شهوتهای نفسانی

بعلم دین رحمانت چو خرپا در گل است اما

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

ستم ار بناتوانان ز ستمگری رسانی

بستم دچار گردی تو بوقت ناتوانی

عجب است اگر ز چشمت نفشاند آسمان خون

چو تو اشک چشم مظلوم بخاک ره فشانی

عجب است اگر نخیزند بکینت اهل عالم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۹۷ - تاریخ

 

حیف رضای جنانی آنکه وجودش

بود یکی گلبن از ریاض معانی

اهل هنر بود از علوم غریبه

داشت در این کار اشتهار جهانی

گرچه به تهران فکند رحل اقامت

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲۰۷
۲۰۸
۲۰۹
۲۱۰
۲۱۱
۲۱۲
sunny dark_mode