شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۹
یار با ما نمی کنی یاری
جورها می کنی به سر باری
به غم ما اگر تو دلشادی
بعد از این کار ما و غمخواری
بر سر خاک هر شبی تا روز
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۰
تخم نیک و بدی که می کاری
هر چه کاری بدان که برداری
بار یاری اگر کنی ای یار
شاید ار تخم دوستی کاری
از بدی هیچ سود نتوان یافت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۱
سخن یار بشنو از یاری
تخم نیکی بکار اگر کاری
بد مکن ای عزیز نیک اندیش
تا نیابی جزای خود خواری
حضرت حق کجا بود راضی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۲
آمد به درت جان عزیز از سر یاری
محروم مگردان ز در خویش ز یاری
تنها نه منم سوختهٔ آتش عشقت
بسیار چو من عاشق دل سوخته داری
یک دم نرود عمر که بی یاد تو باشد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۳
عمر ضایع مکن به بیکاری
عمر آور حیل چه می آری
مو به مویت حساب خواهد بود
در چه اندیشه ای چه پنداری
تخم نیکی بکار و بد بگذار
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۴
در خرابات مجو همچو من میخواری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست
هر کسی در پی کاری و سر بازاری
دل ما بود امینی و امانت عشقش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۵
خواه در خواب و خواه بیداری
در نظر دارمش چه پنداری
تا خیالش به خواب می بینم
نکنم هیچ میل بیداری
نقش غیری خیال اگر بندم
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۲
ذکر حق قوت خویشتن سازد
هر که را هست با منش یاری
همچو مسهل که میخورد رنجور
تا شفا یابد او ز بیماری
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۶
گر زانکه ز اهل اعتباری
بگذر ز رموز اعتباری
گیرم که حباب را بیابی
جز آب بگو دگر چه داری
مستانه بیا و باده می نوش
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۳۲
گیرم که حباب را بیابی
جز آب بگو دگر چه داری
مستانه بیا و باده می نوش
ای یار عزیز در خماری
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۹
اللّه یکی صفات او بسیاری
وز هر صفتی به عاشقی بازاری
یاری که به هر صفت ورا باشد یار
یاری باشد چو سید ما باری
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۰
گفتم مستم گفت چنین پنداری
گفتم هشیار گفت تو نه هشیاری
گفتم چه کنم گفت که می گو چه کنم
گفتم تا کی گفت که تا جان داری
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۵۶
گر یکی را دو بار بشماری
آن یکی را دو یک نگهداری
دو یکی باشد و یکی دو عجب
یاد دارش ز یار از یاری
ابن عماد » روضة المحبین » بخش ۱۷ - آمدن صبا از نزد معشوق و خبر آوردن به عاشق
با باد به صد فغان و زاری
گفت از سر عجز و خاکساری