در خرابات مجو همچو من میخواری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست
هر کسی در پی کاری و سر بازاری
دل ما بود امینی و امانت عشقش
آن امانت به امینی بسپارند آری
عشق او صدره اگرمی کشدم در روزی
خونبها می دهمش از لب خود هر باری
کفر او رونق ایمان مسلمانان است
بسته ام از سر زلفش به میان زُناری
غم من می خورد آن یار که جانم به فداش
شادمانم ز غم یار چنین غمخواری
در همه مجلس رندان جهان گردیدم
نیست چون سید سرمست دگر سرداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حالت عشق و میخواری میپردازد. او از اینکه مانند دیگران در جستجوی مطلوبی در خرابات نیست صحبت میکند و به تجربه عمیق عاشقی و نشئگی اشاره میکند. دل او به عشق و امانت عشق معشوق سپرده شده و او آماده است تا برای عشقش هر بهایی بپردازد. شاعر عشق معشوق را ارزشمند و امیدبخش میداند و غم و شادیش را به هم مرتبط میبیند. در نهایت، او به جستجوی رندانی میپردازد، اما سید سرمست را بینظیر میداند.
هوش مصنوعی: در میخانهها به دنبال کسی مثل من نگرد که در تمام عمر، چنین حالتی را نمیتوان پیدا کرد.
هوش مصنوعی: عاشقان و کسانی که دلبستهٔ عشق و لذت هستند، تنها به دنبال کار و مقام خود هستند و هر کسی در جستجوی کاری و به دنبال فرصتی برای تجارت است.
هوش مصنوعی: دل ما محل سکون و امنیت عشق است، و این عشق که مانند یک امانت است، باید به جای امنی سپرده شود.
هوش مصنوعی: اگر عشق او را از بین ببرم، هر روز برای این کار به عشق خود، بهایش را با لبانم خواهم پرداخت.
هوش مصنوعی: کفر او به ایمان مسلمانان جلا و زیبایی میبخشد، من از تار موی او زنجیری به کمرم بستهام.
هوش مصنوعی: یارم در غم من رنج میکشد، اما من از اینکه او به خاطر من ناراحت است، خوشحالم. این نشاندهنده محبت اوست.
هوش مصنوعی: در همه مجالس و محافل دنیا چرخیدهام، اما هیچکس را مانند سید سرمست نمییابم که او همتا ندارد و در مقام رهبری دیگران قرار دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
[...]
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.