آمد به درت جان عزیز از سر یاری
محروم مگردان ز در خویش ز یاری
تنها نه منم سوختهٔ آتش عشقت
بسیار چو من عاشق دل سوخته داری
یک دم نرود عمر که بی یاد تو باشد
امید که ما را تو ز خاطر نگذاری
روزی به سر کوی تو جان را بسپارم
باشد که همان جا تو به خاکم بسپاری
گر جور کنی بر دل بیچارهٔ مسکین
ما را نبود چاره به جز ناله و زاری
ای دل به خرابات فنا خوش گذری کن
شاید که می جام بقا را به کف آری
می در قدح و ساقی ما سید سرمست
ای زاهد مخمور تو آخر به چه کاری



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلدادگی خود میگوید و از معشوق میخواهد که او را از در محبت خود محروم نکند. او تأکید میکند که تنها نیست و بسیاری دیگر هم چون او عاشق و دلسوختهاند. همچنین، ابراز امیدواری میکند که معشوق یاد او را از خاطر نبرد و روزی جانش را در کوی او فدای عشق او کند. شاعر با اشاره به درد و رنجی که در انتظار محبت است، میگوید که اگر معشوق بر او سختگیری کند، چارهای جز ناله و زاری ندارد. در نهایت، دعوت به لذتبردن از زندگی و تجربهی شراب عشق میکند و از زاهدان میپرسد که چرا به کارهایی مشغولند که از لذتهای زندگی دور میدارد.
هوش مصنوعی: به در خانهات جان عزیز آمد و از یاری محروم نکن، او را از در خودت دور نکن.
هوش مصنوعی: من تنها نیستم که به خاطر عشق تو دلم سوخته؛ بسیاری مثل من هستند که عاشق شدهاند و دلشان آتش گرفته است.
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگی را نمیگذرانم که یاد تو در ذهنم نباشد. امید دارم که تو هیچگاه از یاد من نروی.
هوش مصنوعی: روزی به سر کوی تو جانم را فدای تو میکنم، امید دارم که در همان مکان تو هم مرا به خاک بسپاری.
هوش مصنوعی: اگر بر دل بیچاره و بیپناه ما ظلم کنی، چارهای جز ناله و گریه نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: ای دل، در خرابههای فنا و زوال به خوشگذرانی بپرداز، شاید بتوانی جام جاودانگی را به دست آوری.
هوش مصنوعی: در جام شراب و در کنار ساقی ما که همان آقای سرمست است، ای زاهد مست! تو در نهایت به چه کاری مشغولی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ...ر من ای ...ر تو انجیره گذاری
سرگین خوری و قی کنی و باک نداری
ریچالهگری پیشه گرفتی تو همانا
بخیره در شیر بری، کامه بر آری
ای باد بهاری خبر از یار چه داری؟
پیغام گل سرخ سوی باده کی آری؟
هم زاوّل روز از تو همی بوی خوش آید
گویی همه شب سوختهای عود قماری
زلف بت من داشتهای دوش در آغوش
[...]
ای آنکه تو بر ساعد اقبال سواری
ای آنکه تو بر مرکب فرهنگ سواری
آرام دل شهری و کام دل شاهی
خورشید بزرگانی و امید تباری
نام تو جوانشیر نه بیهوده نهادند
[...]
گرد باد خزان کرد به ما به رحیل آری
وز لشکر نوروز برآورد دماری
دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری
سازم ز جمال تو من امروز بهاری
با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری
با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری
برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکین
چون دای رخ کز شب بکشی گرد نهاری
خورشید نماینده بتی ماه جبینی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.