سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۷۰ - در معنی این حدیث مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم که موتوا قبل ان تموتوا
فهم این میدهد به ما یاری
همچو از صنع دانش باری
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
ای باد نو بهاری بوی بهشت داری
از سوی گل رسیدی یا پیک آن نگاری
نی این چنین نسیمی از گلستان نیاید
معلوم شد ز بویت کز همدمان یاری
بر منزلی گذشتی داری از او نشانی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
ترسا بچهای ناگه بر کف می گلناری
از صومعه باز آمد سرمست به عیاری
بنشست چو عیاران آن مونس غمخواران
از پسته خندان کرد آغاز شکر باری
افتاد ز عشق او در صومعه غوغایی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
خجسته زمانی و خوش روزگاری
که بازآید از در مرا چون تو یاری
ز رویت بهشتی شود مسکن ما
به هر گوشهای بشکفد لالهزاری
به سرو روان تو گوید دو چشمم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
معذورم اگر ورزم سودای چنین یاری
ای چشم ملامتگر بنگر به رخش باری
خامی که بدین صورت در کار نمیآید
او را نتوان گفتن جز صورت دیواری
گرد شکرت گردم کز وی مگسی رانم
[...]
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
ای صبح که آهنگ به خونم داری
از باد دل مرا چه میآزاری
داری نفسی سردتر از یخ امشب
تو زاده خورشید نهای پنداری
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۰
معشوق ز ذوق باده گلناری
در ساخته بود دوش با بیداری
ز اشکم بر او شیشه حدیثی میراند
میداد دران حدیث شمعش یاری
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - در نعت سیدالمرسلین (ص)
عقل را نیز در ره باری
میدهد نور انبیا یاری
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۸ - در ستایش علمی که بدان مستفیذ می توان شد
تا زبان تو را دهد یاری
حبابی در خزینه نگذاری
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۸ - در ستایش علمی که بدان مستفیذ می توان شد
هست هر عضوی آلت کاری
روح را گشته هریکی یاری
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۸ - در ستایش علمی که بدان مستفیذ می توان شد
عمر ضایع مکن به گل کاری
کاردانی که چیست دلداری
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۸ - در ستایش علمی که بدان مستفیذ می توان شد
از خود این قید را چو برداری
با تو جویند قدسیان یاری
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۵
باز جهان تازه کرد قدرتِ باری
باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری
گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت
بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری
باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۶
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۷
خلافِ عهد روا نیست در وفاداری
چه گویمت که تو بد عهد و بی وفا یاری
به اعتمادِ تو نااهل روزگارِ عزیز
به باد رفت به صد سختی و به صد خواری
نه شرط کردی و سوگند خوردی اوّلِ عهد
[...]