گنجور

 
همام تبریزی

ای نسیم سحری هیچ سر آن داری

کز برای دل من روی به جانان آری

پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم

باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری

ور مجالی بودت گو که فلان می‌گوید

به خدا می‌دهمت عهد نگه میداری

گر چه دورم مکن ای دوست فراموش مرا

دوست آن است که در هجر نماید یاری

گیرد آن گل که گلابش چکد از غایت شرم

حیف باشد که تو هر خار و خسی بگذاری

خاک پای تو شوم گر گل رخسارۀ خویش

به همان آب و طراوت به رهی بسپاری

چشم بد دور از آن برگ گل و نرگس مست

که بود با خردش فعل می گلناری

با خیال تو به سر می‌برم ایام فراق

نیستم بی تو نه در خواب و نه در بیداری

هست امیدم که دهد عمر امان تا یابم

از وصال تو به اقبال تو برخورداری

 
 
 
قطران تبریزی

ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری

دل من بردی و کردی رخ من دیناری

چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد

چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری

گل با خار بود نرگس بی خار بود

[...]

ظهیر فاریابی

هر کجا تازه بخندید گل رخساری

بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری

عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست

که جزین کار ندانم من ومشکل کاری

بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی

[...]

سعدی

خبر از عیش ندارد که ندارد یاری

دل نخوانند که صیدش نکند دلداری

جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد

تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری

یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم

[...]

حکیم نزاری

آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری ‌

چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری

گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری

تا مرا هم به خیالت شود استظهاری

ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات

دم بر آریم بکام دل خود با یاری

عمر شد در سر این آرزو و دست نداد

آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری

من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه