گنجور

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » نهم

 

خاموش شو و پس در، تو پردهٔ اسراری

زیرا که سزد ما را جباری و ستاری

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹

 

چون است حال بستان ای باد نوبهاری

کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن

مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری

یا خلوتی برآور یا بُرقَعی فروهِل

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰

 

خبر از عیش ندارد که ندارد یاری

دل نخوانند که صیدش نکند دلداری

جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد

تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری

یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱

 

خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری

مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری

هر که را با دلستانی عیش می‌افتد زمانی

گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری

راحت جان است رفتن با دلارامی به صحرا

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲

 

دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری

و گر نه فتنه ندیدی به خواب بیداری

زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری

سپهر با تو چه پهلو زند به غداری

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

عمری به بوی یاری کردیم انتظاری

زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری

از دولت وصالش حاصل نشد مرادی

وز محنت فراقش بر دل بماند باری

هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴

 

مرا دلیست گرفتار عشق دلداری

سمن بری صنمی گلرخی جفاکاری

ستمگری شغبی فتنه‌ای دل آشوبی

هنروری عجبی طرفه‌ای جگرخواری

بنفشه زلفی نسرین بری سمن بویی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

 

من از تو روی نپیچم گرم بیازاری

که خوش بود ز عزیزان تحمل خواری

به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت

حلال کردمت الا به تیغ بیزاری

تو در دل من از آن خوشتری و شیرین‌تر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶

 

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌م به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در پند و ستایش

 

بزن که قوت بازوی سلطنت داری

که دست همت مردانت می‌دهد یاری

جهان‌گشای و عدو بند و ملک‌بخش و ستان

که در حمایت صاحبدلان بسیاری

گرت به شب نبدی سر بر آستانهٔ حق

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در ستایش

 

گرین خیال محقق شود به بیداری

که روی عزم همایون ازین طرف داری

خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس

یکی منم که به مدحش کنم شکرباری

ندید دشمن بی‌طالع آنچه از حق خواست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۵

 

هر شبی با دلی و صد زاری

منم و آب چشم و بیداری

بنماندست آب در جگرم

بس که چشمم کند گهرباری

دل تو از کجا و غم ز کجا؟

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۴

 

اگر ممالک روی زمین به دست آری

وز آسمان بربایی کلاه جباری

وگر خزاین قارون و ملک جم داری

نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازاری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۵

 

ای پسندیده حیف بر درویش

تا دل پادشه به دست آری

تو برای قبول و منصب خویش

حیف باشد که حق بیازاری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۶

 

شنیده‌ام که فقیهی به دشتوانی گفت

که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری

ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی

وزان چهار به دانگی قیاس کن باری

سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۷

 

گر از خراج رعیت نباشدت باری

تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟

پس آنکه مملکت از رنج برد او داری

روا مدار که بر خویشتن بیازاری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۸

 

آن گوی که طاقت جوابش داری

گندم نبری به خانه چون جو کاری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۱

 

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری

چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳

 

ای که شخصِ مَنَت حقیر نمود

تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغرمیان به کار آید

روزِ میدان، نه گاوِ پرواری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵

 

چون نداری کمال ِ فضل آن به

که زبان در دهان نگه داری

آدمی را زبان فضیحه کند،

جوز ِ بی‌مغز را سبکساری

سعدی
 
 
۱
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۱۲۵
sunny dark_mode