خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
تو به از من بتر از من بکشی بسیاری
غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد
سوزنی باید کز پای برآرد خاری
مِی حرام است ولیکن تو بدین نرگس مست
نگذاری که ز پیشت برود هشیاری
میروی خرم و خندان و نگه مینکنی
که نگه میکند از هر طرفت غمخواری
خبرت هست که خلقی ز غمت بیخبرند
حال افتاده نداند که نیفتد باری
سرو آزاد به بالای تو میماند راست
لیکنش با تو میسر نشود رفتاری
مینماید که سر عربده دارد چشمت
مست خوابش نبرد تا نکند آزاری
سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی
مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و غم ناشی از آن صحبت میکند. شاعر از درد و عذابی که از دوری معشوقش میکشد، میگوید و اعتراف میکند که حاضر است جانش را فدای دیدار او کند. او به این واقعیت اشاره میکند که عشقش باعث شده فراموش کند غمهای دیگر زندگیاش را. همچنین اشاره میکند که باده نوشی در حال حاضر ممنوع است، اما نگاه معشوقش او را مست کرده و نمیگذارد از آن لذت ببرد. در نهایت، شاعر به ناامیدی و حسرتی که از دوری معشوقش دارد اشاره میکند و بیان میکند که نمیتواند به وصال او دست یابد مگر اینکه خود را تسلیم کند.
هوش مصنوعی: خبر خوشی از خوشی و شادی نمیرسد، چرا که کسی در دل ندارد که نامش را بیاورد و دلش را شاد کند، چون نمیتواند آن را شکار کند یا در پی دلخوشی باشد.
هوش مصنوعی: من برای دیدن تو، جانم را یک روز فدای تو میکنم تا دیگر هرگز به هیچ دیداری نگاه نکنم.
هوش مصنوعی: خداوند میداند که من از شدت غم تو جانم در خطر است، اگر تو بخواهی میتوانی بدتر از من را بکشی.
هوش مصنوعی: عشق باعث بروز غم و اندوهی شد که دیگر غمها را از یاد برد. حالا باید سوزنی باشد که خار را از پای بیرون کند.
هوش مصنوعی: شراب نوشیدنی حرامی است، اما تو با نرگس چشمانت نمیگذاری که آدمی هوشیار از کنارت برود و مست نشود.
هوش مصنوعی: تو با شادابی و لبخند میروی، اما نمینگری که دور و برت پر از حسرت و غم است که تو را تماشا میکند.
هوش مصنوعی: میدانی که بسیاری از مردم از غم تو بیخبرند و نمیدانند که حال تو چه گونه است و آیا این وضعیت برای همیشه ادامه خواهد داشت یا نه.
هوش مصنوعی: سرو آزاد و شاداب به قد و قامت تو شبیه است، اما به هیچ وجه نمیتواند مانند تو رفتار کند یا به تو نزدیک شود.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که چشمان تو حالت پرشور و خشمگینی دارند و به خواب نمیروند تا مبادا به کسی آسیبی برسانند.
هوش مصنوعی: ای سعدی، تو هرگز دوستت را نخواهی دید و به وصالش نخواهی رسید، مگر اینکه خود را کمی از دنیا جدا کنی و به درون خویش رویآوری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات
دم بر آریم بکام دل خود با یاری
عمر شد در سر این آرزو و دست نداد
آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری
من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.