گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۹

 

درگذشت از خاکساری دشمن از آزار من

شد حصار عافیت کوتاهی دیوار من

سخت جانی داردم از شکوه گردون خموش

خنده کبک است شور سیل در کهسار من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۰

 

از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من

کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من

جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است

می دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۹

 

محو کی از صفحه دلها شود آثار من؟

من همان ذوقم که می یابند از افکار من

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

ز شوق آنکه بنشیند درو یک لحظه یار من

نمی آید به هم، چون دامن صحرا کنار من

به دور حسن او یک چهره گلگون نمی بینم

خزان عالمی گردیده ایام بهار من

مگر ساقی ز لشکرگاه خم، فوجی برون آرد

[...]

طغرای مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۵

 

یگره ز خانه مست برا ای نگار من

بگذر میان جمع و ردا در کنار من

تا در کنار چشم منی تازه و تری

مانا که آب میکشی ای گل ز خار من

در دام زلف پرشکن تست پای دل

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۷

 

برون از چار و نُه در چار و نُه پیداست یار من

به هریک رو کنم از شش جهت گردد دچار من

به پیدائی نهان‌ست و بُوَد در اولیٖ آخر

به جمع بین اضدادش گره وا شد ز کار من

مرا در کارها مختار گردانید و پس بگرفت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۸

 

چه با من میکند یاران ببینید آن نگار من

بیکغمزه گرفت از من عنان اختیار من

را از من گرفت و صد گره افکند در کارم

چه خیل فتنه کارد بعد ازین بر روزگار من

همه شب اشگ میریزم ز سوز آتش شوقش

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹

 

در کف پیاله دوش درآمد نگار من

کز عمر خویش بهره برد از بهار من

می‌داد و می‌گرفت و درآمد ببر مرا

شد ساعتی قرار دل بیقرار من

گفتا بطنز دین و دل و عقل و هوش کو

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۰

 

از دست من گرفت هوا اختیار من

خون جگر نهاد هوس در کنار من

بر من چو دست یافت گرفت و کشان کشان

هر جا که خواست بر دل من مهار من

گشتم بسی بکوه و بیابان و شهر و ده

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۱

 

مهرت بجان بهار دل داغدار من

از مهر جان خزان نپذیرد بهار من

در آتش هوای تو خاکستری شدم

شاید که باد سوی تو آرد غبار من

می‌افکنم براه تو تا خاک ره شود

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

نمی‌گردد مگر، در صیدگاه دل شکار من

نمی‌دانم به هر جانب چه می‌تازد سوار من

از آن در عشق او میلم به دلتنگی فزون باشد

که جز در تنگنای دل نمی‌گردد دچار من

تویی در خور شب و روزم چه در دنیا چه در عقبا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - ترکیب‌بند در عشق عرفانی

 

روز سیاه بنگر و شب‌های تار من

اینست بی‌تو روز من و روزگار من

از سینه‌ام چو شعلة فانوس روشن است

سوز نهان من ز دل بی‌قرار من

چون آستان فتادة این درگهم که هست

[...]

فیاض لاهیجی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۶

 

ز بس در عشق شد صرف خموشی روزگار من

نفس در خاک می دزدد پس از مردن غبار من

به خاطر بگذرانم هرگه آن صیاد وحشی را

به دام اضطراب خویش می افتد شکار من

به دام آسمان گم کرده ام سر رشته خود را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۵

 

از بسکه سوخت بی تو دل بیقرار من

آتش سلم خرید محبت ز خار من

ساغر بنوش و چهره برافروز و گل بچین

بدمستی دماغ مبین در بهار من

گردی که رفته است به باد اعتبار تو

[...]

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

کجا رفتی ز آغوش تماشا ای نگار من

نگه فواره خون شد به چشم انتظار من

به حاکم هر که اندازد نظر خاموش می گردد

به سنگ سرمه پهلو می زند سنگ مزار من

به رقص آورده چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۳۸ - صراف

 

پس از عمری شد آن سیمآور صراف یار من

سیه کاریی و قلابی بود منبعد کار من

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۹

 

درین وادی که می‌یابد سراغ اعتبار من

مگر آیینه ‌گردد خاک تا بینی غبار من

کجا بال وچه طاقت تا زنم لاف پرافشانی

نفس در خجلت اظهار کم دارد شرار من

ز ساز مدعا چون سبحه جز کلفت نمی‌بالد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۰

 

ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من

بهشتی رنگ می‌ریزد ز پرواز غبار من

پریشانی ندارد موج اگر دریا عنان گیرد

گواهی می‌دهد حالم که بی‌پرواست یار من

چه سازم تا شوم از آفت نشو و نما ایمن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۱

 

سوخته لاله‌زار من رفته گل از کنار من

بی‌تو نه رنگم و نه بو ای ‌قدمت بهار من

دوش نسیم مژده‌ای گل به سر امید زد

کز ره دور می‌رسد سرو چمن سوار من

گر به تبسمی رسد صبح بهار وعده‌ات

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۲

 

نیامد کوشش بیحاصل گردون به کار من

مگر از خاک بردارد مرا سعی غبار من

نهال ناله‌ام نشو و نمای طرفه‌ای دارم

دل هرکس گدازی دید گردید آبیار من

نمی‌دانم چه برق افتاده در بنیاد ادراکم

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۶
sunny dark_mode