گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز بس در عشق شد صرف خموشی روزگار من

نفس در خاک می دزدد پس از مردن غبار من

به خاطر بگذرانم هرگه آن صیاد وحشی را

به دام اضطراب خویش می افتد شکار من

به دام آسمان گم کرده ام سر رشته خود را

سر از هر جا برآرم صد گره افتد به کار من

به دل از رشک غیرم نیست دیگر حیرتی باقی

که از باطن شکست آیینه را سنگ مزار من

ادب در عشق می گویند خضر راه امید است

نیامد دوره گردیهای من یک ره به کار من

غبارم بعد مردن با نسیمی هم نیامیزد

پریشان اختلاطی در محبت نیست کار من

هوای ابر و گلگشت چمن ارزانی مستان

ز فیض گریه چشم تر بود باغ و بهار من

چه خواهد گفت با این بیزبانیها اسیر آخر

گرفتم صد ره آن بیرحم شد تنها دچار من

 
 
 
حکیم نزاری

مرا جانانه‌ای باید که باشد غم گسارِ من

میانِ نازکش باشد همه شب در کنارِ من

چه خوش باشد دل آرامی که چون از خواب برخیزد

به غمزه چشمِ مستِ او کند دفعِ خمار من

اگر باشد قیامت باشد اللّهمَّ ارزُقنا

[...]

اوحدی

سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من

که فتح‌الباب هجرانست و تحویل نگار من

مرا چون ماه در عقرب خوش آمد روی و زلف او

از آن نیکی نمیبینم، که بد بود اختیار من

من آن چرخم، که از جانست مهرم در میان دل

[...]

جامی

پس از مردن به خاک من گذر کن غمگذار من

ببین صد حرف غم در هر خط از لوح مزار من

به کویت بس که آه آتشین از دل برآوردم

سگت را داغها مانده ست بر جان یادگار من

نبیند کس فروغ مهر را تا حشر اگر ناگه

[...]

اهلی شیرازی

چنان گردد خیالش چشم اشکبار من

که میپندارم اینک خواهد آمد در کنار من

شب هجران چه سان بر بستر راحت نهم پهلو

که هر مو دور ازو خاریست در جسم فکار من

ز من دارد فراغ آنشوخ و من در آتش محنت

[...]

صائب تبریزی

به یک خمیازهٔ گل طی شد ایام بهار من

به یک شبنم نشست از جوش، خون لاله زار من

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه