گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۷

 

دیشب به خواب دیدم نقش خیال رویش

دیدم که می کشیدم مستانه سو به سویش

بگرفته در کنارم ترسا بچه به صد ناز

بسته میان به زنار بگشوده بود مویش

عیسی دم است یارم ، من زنده دل از آنم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹

 

بردار نقاب و می نگر آن رویش

دانی که نقاب چیست یعنی مویش

موئی ز سر زلف نگارم به کف آر

آنگه بنشین و خوش خوشی می بویش

شاه نعمت‌الله ولی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش

نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش

کشد هر دم مرا سویی کمند زلف مه رویی

که اندر هر سر موئی نمیبینم بجز مویش

ندانم چشم جادویش چو افسون خواند بر چشمم

[...]

شمس مغربی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

بدان امید که ناگه ببینم آن رویش

به هر بهانه برم روزگار در کویش

ز شوق دیدن خالش کشیم ناله و آه

من شکسته چها می کشم ز هندویش

کشیده نیل بر ابرو ز بهر چشم بد او

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۵
sunny dark_mode