گنجور

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۳۰

 

بخورده بعضی گوشت و پوست رویش

که داخل بود در آن پوست مویش

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

مرد و زن آفاق سپردم پس و پیش

دیدم چپ و راست پادشه تا درویش

...خران و آستین بوس سگان

سردار و سجود گوشه دامن خویش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۶ - حکایت

 

ولی چون من شدم فارغ ز تشویش

مظنه چارساعت رفتم از خویش

یغمای جندقی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

زین موی که بر میان تست ای بدکیش

باشدت کمرت خجل ز بی برگی خویش

آمیزش موی با میانی که تراست

همسایگی توانگرست و درویش

غالب دهلوی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش

روزگارم تیره شد از تار موی مشکبویش

شب که از خوی بد او رخت می‌بندم ز کویش

بامدادان عذر می‌خواهد ز من روی نکویش

عارف سالک کجا فارغ شود از ذکر و فکرش

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

شبان تیره به سر وقت چشم جادویش

چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش

یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش

یکی دویده به دنبال چشم آهویش

یکی سپرده تن سخت را به هجرانش

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۳ - مغربی تبریزی قُدِّسَ سِرُّهُ

 

مرا از روی هر دلبر تجلی می‌کند رویش

نه از یک سوی می‌بینم که می‌بینم زهرسویش

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۳ - مغربی تبریزی قُدِّسَ سِرُّهُ

 

مرا از روی هر دلبر تجلی می‌کند رویش

نه از یک سوی می‌بینم که می‌بینم زهرسویش

رضاقلی خان هدایت
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - حکایت

 

بساز ای دوست ما را بنده ی خویش

که تا فارغ شوم از بیم و تشویش

وفایی شوشتری
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۶۲

 

رهم نمیدهد اغیار بر سر کویش

که کام دل بنگاهی ستانم از رویش

هزار جان و دلم دادی ایدریغ خدای

که بستمی دل و جانی بهر سر مویش

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۵۵ - در توسل بحضرت امام ثامن الائمه

 

نسیم جنت وزان ز کویش

شراب تسنیم روان ز جویش

نیر تبریزی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۴ - در شهادت ولی داور علی اکبر علیه السلام

 

شهنشه اشک ریزان تاخت سویش

باشک از روی و مو شد گرد شویش

جیحون یزدی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

بس غیور است او بر طلعت نیکویش

هیچ نگذارد غیری نگرد سویش

تاکسی باقی است از هستی یک مویش

نتواند دید یک موئی ز ابرویش

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

کافری خیو افکند در نبرد بر رویش

خود ز فعل آن بدخو منقلب نشد خویش

ترک قتل او فرمود برگشود بازویش

کی بود کسی واقف از خصال نیکویش

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۹۲ - عبدالمقسط

 

بمقداری که حق غیر از خویش

نماید اخذ بی‌تعطیل و تشویش

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۰۴ - العبره

 

چه می‌گویند خلق از وصف رویش

که نوشد می بتعظیم از کدویش

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۰۴ - العبره

 

باینمعنی که دیدی عکس رویش

نما سر را قدم در جستجویش

صفی علیشاه
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶