بخش ۱۵۰ - محمود شبستری قدّس سرّه
زبدهٔ محققین و قدوهٔ موحدین و از اهل شبستر و شبستر قریهایست به سمت غربی تبریز، به مسافت هشت فرسخ. شیخ جامع بوده میان علوم عقلیه و نقلیه. درعهدِ دولت الجایتوسلطان و ابوسعید خان در تبریز مرجع فضلا و علماء ومسائل غامضه از خدمت وی منحل میشده. میرحسینی سادات هروی از خراسان نامهای مشتمل بر هفده سؤال منظوم به وی فرستاده. شیخ محمود به اشارهٔ شیخ خود بهاءالدین یعقوب تبریزی در همان مجلس هربیتی را بیتی جواب داده، ارسال داشت. بعد از آن ابیات متعدده بر هر یکی افزود و به مثنوی گلشن راز موسوم نمود و فضلا بر آن شروح نوشتند و مقبول ترین شرح مفاتیح الاعجاز شیخ محمد لاهیجی نوربخشی است. صاحب مجالس العشاق نوشته که جناب شیخ را به جوانی از اقارب شیخ اسماعیل بستی تعلق بوده و رسالهٔ شاهدنامه را در محبت تصنیف نموده. مخفی نماند که رسالهٔ شاهدنامه از آن جناب دیده نشده است. شاید اشعاری که در اواخر گلشن در وصف شاهد گفته منظورش او بوده باشد یا آن فقرات را شاهدنامه نام کرده باشند. رسالهٔ منثورهٔ مشهوره موسوم به حق الیقین از اوست و آن رساله مشتمل بر حقایق و دقایق عرفانیه است. هم رسالهٔ منظوم بر وزن حدیقهٔ حکیم مرحوم به سعادت نامه موسوم دارند. قلیلی از آن دیده شد.صاحب ریاض السیّاحه نوشته اورا در کرمان نکاحی واقع شده واحفادآن جناب در آن شهر بسیار و به خواجگان اشتهار دارند. وفات شیخ در سنهٔ ۷۲۰، سی و سه سال عمر داشته. بعضی اشعار گلشن راز تیمّناً و تبرّکاً قلمی شد:
مِنْمثنوی گلشن راز
جهان خلق و امر از یک نفس شد
که هم آن دم که آمد باز پس شد
ولی از جایگه آمد شدن نیست
شدن چون بنگری جز آمدن نیست
تعالی اللّه قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالم
جهان خلق و امر آنجا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد
همه از وهم تست این صورت غیر
که نقطه دایره است از سرعت سیر
درین ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر دراین کار
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است
در این ره اولیا باز از پس و پیش
نشانی میدهند ازمنزل خویش
سخنها چون به وفق منزل افتاد
در افهامِ خلایق مشکل افتاد
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحرِ قلزم اندر ظرف ناید
چو ما از حرف خود در تنگناییم
چرا حرف دگر بر وی فزاییم
وَلَهُ اَیضاً قُدِّسَ سِرُّهُ
محقق را چو از وحدت شهود است
نخستین نظره بر نور وجود است
دلی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیداییست پنهان
بود در ذات حق اندیشه باطل
محال محض دان تحصیل حاصل
چو آیات است روشن گشته از ذات
نگردد ذات او روشن ز آیات
نگنجد نور حق اندر مظاهر
که سبحات جلالش هست قاهر
چو مبصر با بصر نزدیک گردد
بصر ز ادراک او تاریک گردد
چو چشم سر ندارد طاقت و تاب
توان خورشید تابان دید در آب
عدم آیینهٔ هستی است مطلق
کزو پیداست عکسِ تابشِ حق
شد این کثرت از آن وحدت پدیدار
یکی را چون شمردی گشت بسیار
جز او معروف عارف نیست دریاب
ولیکن خاک مییابد زخود تاب
جهان را سر به سر در خویش میبین
هر آنچت کاخر آید پیش میبین
چو هست مطلق آمد در عبارت
به لفظ من کنند از وی اشارت
من و تو عارض ذات وجودیم
مشبکهای مشکات شهودیم
همه یک نور دان اشباح و ارواح
گه از آیینه پیدا گه ز مصباح
من و تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو ز اجزای من آمد
بود هستی بهشت امکان چو دوزخ
من و تو در میان مانند برزخ
چو برخیزد ترا این پرده ازپیش
نماند نیز حکم مذهب و کیش
همه ذرات عالم همچو منصور
تو خواهی مست گیر و خواه مخمور
روا باشد اناالحق از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی
حلول و اتحاد اینجا محال است
که در وحدت دویی عین ضلال است
تعین بود کز هستی جدا شد
نه حق شد بنده نه بنده خدا شد
جز از حق نیست دیگر هستی الحق
هووالحق گوی خواهی یا اناالحق
وصال حق ز خلقیت جداییست
ز خود بیگانه گشتن آشناییست
چو ممکن گرد امکان برفشاند
بجز واجب دگر چیزی نماند
ز من بشنو حدیث بی کم و بیش
زنزدیکی تو دورافتادی از خویش
ترا از آتش دوزخ چه باک است
که ازهستی تن و جان تو پاک است
ترا غیر تو چیزی نیست در پیش
ولیکن از وجود خود بیندیش
تو میگویی مرا خود اختیار است
تن من مرکب و جانم سوار است
ندانی کاین رهِ آتش پرستی است
همه این آفت شومی ز هستی است
کدامین اختیار ای مردِ جاهل
کسی را کو بود بالذات باطل
چو بودِ تست یکسر همچو نابود
نگویی کاختیارت از کجا بود
مؤثر حق شناس اندر همه جای
منه بیرون ز حد خویشتن پای
هر آنکس را که مذهب غیر جبر است
نبی فرمود کان مانند گبر است
چنان کان گبر یزدان وا هرمن گفت
مر این نادان احمق ما و من گفت
به ما افعال را نسبت مجازی است
نسب خود در حقیقت لهوو بازی است
مقدر گشته پیش از جان و از تن
برای هر کسی کاری معین
جناب کبریایی لاابالی است
منزه از قیاسات خیالی است
چه بود اندر ازل ای مرد نااهل
که این یک شد محمد وان ابوجهل
کسی کو با خدا چون و چرا گفت
چو مشرک حضرتش را ناسزا گفت
خداوندی همه در کبریاییست
نه علت لایق فعل خدایی است
کرامت آدمی را ز اضطرار است
نه زان کو را نصیبی ز اختیار است
ندارد اختیار و گشته مأمور
زهی مسکین که شد مختار مجبور
به شرعت زان سبب تکلیف کردند
که از ذات خودت تعریف کردند
چو از تکلیف حق عاجز شوی تو
به یک بار از میان بیرون روی تو
به کلیت رهایی یابی از خویش
غنی گردی به حق ای مرد درویش
برو جان پدر تن در قضا ده
به تقدیرات یزدانی رضا ده
چو عریان گردی از پیراهنِ تن
شود عیب و هنر یک باره روشن
وَلَهُ اَیضاً قُدِّسَ سِرُّهُ
تنت باشد ولیکن بی کدورت
که بنماید درو چون آب صورت
دگر باره به وفق عالمِ خاص
شود اخلاق تو اجسام و اشخاص
همه اخلاق تو در عالمِ جان
گهی انوار گردد گاه نیران
تعین مرتفع گردد ز هستی
نماند در نظر بالا و پستی
کند هم نور حق در تو تجلی
ببینی بی جهت حق را تعالی
دو عالم را همه بر هم زنی تو
ندانم تا چه مستیها کنی تو
سَقاهُمْرَبُّهُمْچِبوَد بیندیش
طَهُوْرا چیست صافی گشتن از خویش
خوشا آن دم که ما بی خویش باشم
غنیِّ مطلق و درویش باشیم
نه دین نه عقل نه تقوی نه ادراک
فتاده مست و بی خود بر سر خاک
چو رویت دیدم و خوردم از آن می
ندانم تا چه خواهد شد پس از وی
پس از هر مستیای باشد خماری
درین اندیشه دل خون گشت باری
هر آن چیزی که درعالم عیان است
چو عکسی ز آفتاب آن جهان است
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
صفات حق تعالی لطف و قهر است
رخ و زلف بتان را زان دو بهراست
مپرس از من حدیثِ زلف پرچین
مجنبانید زنجیر مجانین
وَلَهُ اَیضاً نَوَّرَ اللّهُ مَضْجَعَهُ
همه دل ها ازو گشته مسلسل
همه جانها ازو گشته مغلغل
معلق صد هزاران دل ز هر سو
نشد یک دل برون از حلقهٔ او
اگر زلفین خود را برفشاند
به عالم در یکی کافر نماند
اگر بگذاردش پیوسته ساکن
نماند در جهان یک نفس مؤمن
چو دام فتنه میشد چنبر او
به شوخی باز کرد از تن سر او
اگر زلفش بریده شد چه غم بود
که گر شب کم شد اندر روز افزود
نیابد زلف او یک لحظه آرام
گهی صبح آورد گاهی کند شام
ز رویِ زلف خود صد روز و شب کرد
بسی بازیچههای بوالعجب کرد
دلِ ما دارد از زلفش نشانی
که خود ساکن نمیگردد زمانی
ز چشمش خاست بیماری و مستی
ز لعلش نیستی بر شکل هستی
ز چشم او همه دلها جگرخوار
لب لعلش شفایِ جان بیمار
ز چشمش خونِ ما درجوش دایم
ز لعلش جان ما مدهوش دایم
به غمزه چشم او دل میرباید
به بوسه لعل او جان میفزاید
ازو یک غمزه و جان دادن از ما
ازو یک بوسه و استادن از ما
مگر رخسار او سبع المثانی است
که هر حرفی ازو بحر معانی است
ندانم خال او عکس دلِ ماست
و یا دل عکس روی خال زیباست
اگر هست این دلِ ما عکسِ آن خال
چرا میباشد آخر مختلف حال
گهی چون چشم مخمورش خرابست
گهی چون زلف او در اضطرابست
گهی مسجد بود گاهی کنشت است
گهی دوزخ بود گاهی بهشت است
کسی کو افتد از درگاه حق دور
حجاب ظلمت او را بهتر از نور
که آدم را ز ظلمت صد مدد شد
ز نور ابلیس مردود ابد شد
همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست
دل هر ذرهای پیمانهٔ اوست
یکی از بویِ دردش ناقل آمد
یکی از رنگ صافش عاقل آمد
یکی دیگر فرو برده به یک بار
خم و خمخانه و ساقی و میخوار
کشیده جمله و مانده دهن باز
زهی دریادل رند سرافراز
شده فارغ ز زهد خشک و طامات
گرفته دامن پیر خرابات
خرابات از جهان بی مثالی است
مقام عاشقان لاابالی است
گروهی اندرو بی پا و بی سر
همه نه مؤمن و نه نیز کافر
گهی از روسیاهی رو به دیوار
گهی از سرخ رویی بر سرِ دار
ز سر بیرون کشیده دلق ده توی
مجرد گشته از هر رنگ و هر بوی
گرفته دامنِ رندانِ خمار
ز شیخی و مریدی گشته بیزار
چه شیخی و مریدی این چه قید است
چه جای زهد و تقوی این چه شید است
اگر روی تو باشد در که و مه
بت و زنار و ترسایی ترا به
چو اشیااند هستی را مظاهر
از آن جمله یکی بت باشد آخر
نکو اندیشه کن ای مردِ عاقل
که بت از روی معنی نیست باطل
وجود آنجا که باشد محض خیرست
اگر شریست در وی آن ز غیرست
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
یقین کردی که دین در بت پرستیست
وگر مشرک ز دین آگاه بودی
کجا در دینِ خود گمراه بودی
ندید او از بت اِلّا خلق ظاهر
بدین علت شد اندر شرع کافر
تو هم گر زو نبینی حق پنهان
به شرع اندر نخوانندت مسلمان
ز اسلام مجازی گشت بیزار
که را کفر حقیقی شد پدیدار
درونِ هر بتی جانی است پنهان
به زیر کفر ایمانی است پنهان
همیشه کفر در تسبیح حق است
وَاِنْمِنْشَیْئیٍ گفت اینجا چه دق است
چه میگویم که دور افتادم از راه
قدر هم بَعْدَ مَا جَائَتْقُلِ اللّه
بدین خوبی رخ بت را که آراست
که گشتی بت پرست ار حق نمیخواست
هم او کرد و هم او گفت و هم او بود
نکو کرد و نکو گفت و نکو بود
یکی بین و یکی دان و یکی خوان
بدین ختم آمد اصل و فرعِ قرآن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شیخ محمود شبستری، محقق و عالم بزرگ، در قرن هفتم هجری در قریه شبستر واقع در نزدیکی تبریز به دنیا آمد. او در علوم عقلی و نقلی مشهور بود و در زمان سلطنت الجایتو و ابوسعید خان، مرجع فضلا و علمای زمان خود بود. از او شعری مشهور به «گلشن راز» به جای مانده است که شامل پاسخ به سؤالاتی از محقق هروی است.
این مثنوی، به شرح مفاهیم عرفانی و وجودی میپردازد و بر وحدت وجود تأکید دارد. در این شعر، سیمای خالق و مخلوق، حقیقت و باطل، و همچنین جایگاه انسان در میان این دو به تصویر کشیده شده است. طرح موضوعاتی مانند اختیار و جبر، عشق و حقیقت، و مناسبات روح و جسم نیز در آن آمده است.
شیخ محمود شبستری به عنوان یک شاعر و عارف، نگاه عمیق و فلسفی به زندگی و وجود دارد و آثارش تأثیر زیادی بر ادب و عرفان فارسی گذاشته و شروح متعددی بر آثار او نوشته شده که یکی از مشهورترین آنها «مفاتیح الاعجاز» نام دارد. او در سال 720 هجری قمری وفات یافت.
هوش مصنوعی: شیخی برجسته و پیشرو در زمینه تحقیق و تفکر مذهبی، از اهل شبستر، که دهکدهای در غرب تبریز به فاصله هشت فرسخ است. او در مشاغل علمی و مذهبی، به عنوان مرجع معروفی در زمان سلطنت گایتو و ابوسعید خان در تبریز شناخته میشد و مسائل پیچیده علمی را حل میکرد. میرحسینی سادات هروی از خراسان نامهای شامل هفده سؤال منظوم به او فرستاد. شیخ محمود به توصیه استادش، بهاءالدین یعقوب تبریزی، در همان جلسه به هر بیت پاسخی داد و سپس ابیات بیشتری اضافه کرد که مجموعاً به مثنوی «گلشن راز» مشهور شد و بر روی آن توضیحات متعددی نوشته شد. یکی از معروفترین این توضیحات نوشته شیخ محمد لاهیجی نوربخشی است. همچنین صاحب «مجالس العشاق» نوشته که این شیخ با جوانی از اقوام شیخ اسماعیل بستی پیوندی داشته و رسالهای به نام «شاهدنامه» در محبت نوشته است. همچنین کتاب مشهور «حق الیقین» که شامل حقایق عرفانی است به او نسبت داده شده و رسالهای منظوم که به نام «سعادت نامه» شناخته میشود نیز بر وزن «حدیقه» نوشته شده است. برخی از نوشتهها نشان میدهد که او در کرمان ازدواج کرده و نسلاش در آن شهر پررنگ است. وی در سال ۷۲۰ هجری در سن سی و سه سالگی درگذشت. برخی از اشعار «گلشن راز» به عنوان یادبود و تبرک نگاشته شده است.
هوش مصنوعی: جهان و همه چیز در آن از یک نفس به وجود آمد، اما همان لحظهای که پدید آمد، دوباره به حالت قبل از وجود خود بازگشت.
هوش مصنوعی: ولی از آن جایگاه، دیگر نمیتوان به بودن رسید. هنگامی که نگاه میکنی، میبینی که فقط آمدن وجود دارد.
هوش مصنوعی: خداوند قدیم، تنها با یک لحظه میتواند آغاز و پایان دو جهان را رقم بزند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در عالم خلقت و فرمان الهی، تمام امور به نوعی در هم آمیخته و به یک حقیقت واحد تبدیل شدهاند. با این ترکیب، تنوع و کثرت به وحدت و سادگی نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که میبینی، از تصورات و خیالهای تو هستند، غیر از این که نقطهای در دایره است که به سرعت در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: در این مسیر، پیامبران مانند یک راهنما یا ساربان هستند که وظیفه دارند برای کاروان هدایت و راهنمایی کنند.
هوش مصنوعی: او(سید) از میان آنها، رئیس و سرکرده ما شده است؛ همان کسی که در این کار، هم آغازگر است و هم پایاندهنده.
هوش مصنوعی: بین نام احمد و نام احد تنها یک حرف "م" تفاوت وجود دارد، اما این یک حرف تفاوتی اساسی و عمیق به وجود میآورد که سرنوشت جهانیان را تحت تأثیر قرار داده و آنان را در این تفاوت غرق کرده است.
هوش مصنوعی: در این مسیر، افراد ویژه و دوستداشتنی نشانههایی از خانه و محل زندگی خود را به ما ارائه میدهند.
هوش مصنوعی: وقتی سخنها با شرایط و موقعیتها هماهنگ و سازگار میشوند، در درک و فهم مردم دشوار میشوند.
هوش مصنوعی: معانی عمیق و گسترده هرگز نمیتوانند در قالب کلمات به طور کامل گنجانده شوند، مانند اینکه نمیتوان دریای وسیع را در یک ظرف کوچک جا داد.
هوش مصنوعی: زمانی که خودمان در تنگنا و مشکلاتی قرار داریم، چرا باید بر مشکلات خود بیفزاییم و به مسائل جدیدی اضافه کنیم؟
هوش مصنوعی: محقق وقتی که به وحدت شهود دست پیدا میکند، در ابتدا به نور وجود نگاه میکند.
هوش مصنوعی: دلهایی که از بصیرت و خلوص پر شدهاند، هنگامی که به هر چیزی مینگرند، ابتدا خدا را میبینند.
هوش مصنوعی: احمقانه است که کسی مانند خورشید درخشان، به دنبال نوری ضعیف مانند نور شمع در بیابان بگردد.
هوش مصنوعی: این جهان، تماماً نور و روشنی خداوند را دارد، و حقیقت در آن وجود دارد، هرچند که در پشت ظاهر چیزها پنهان است.
هوش مصنوعی: در وجود ذات حق، فکر کردن به باطل غیرممکن است؛ بنابراین، به دست آوردن چیزی که از قبل داشتهایم، بیمعناست.
هوش مصنوعی: چون آیات و نشانهها از ذات او روشن شدهاند، ذات او از این نشانهها روشن نمیشود.
هوش مصنوعی: نور حقیقت در صورتها و قالبهای ظاهری نمیگنجد، زیرا عظمت و جلال او بر همه چیز تسلط دارد.
هوش مصنوعی: هرگاه بینندهای به چیزی نزدیک شود، دید او به خاطر نزدیکی، کمنور و تاریک میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که چشم معمولی نمیتواند تحمل و قدرت دیدن تابش خورشید را در آب داشته باشد.
هوش مصنوعی: عدم به عنوان بازتابی از وجود مطلق است که از آن، تصویر نور الهی هویدا میشود.
هوش مصنوعی: این کثرت و تنوعی که میبینی، در واقع از همان وحدت و یکی بودن نشأت میگیرد. وقتی یکی را به حساب میآوری، ناگهان متوجه میشوی که چقدر تعدادشان زیاد شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس جز او نیست که در دنیا شناخته شده باشد. بر این نکته واقف شو، اما بدان که خاک به خودی خود نمیتواند روشنایی و تابش داشته باشد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز را در وجود خود مشاهده کن، زیرا هر چیزی که در آینده به سراغت میآید، در درون تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که وجود مطلق در کلام ظاهر میشود، به وسیلهی لفظ "من" به آن اشاره میکنند.
هوش مصنوعی: من و تو در حقیقت وجود، مثل نورها و شعاعهایی هستیم که به هم متصل شدهاند و درک و شناخت را روشن میکنیم.
هوش مصنوعی: تمام موجودات را به عنوان یک نور بدان، چه افکار و ارواح که گاهی در آینه نمایان میشوند و گاهی از چراغ ساطع میگردند.
هوش مصنوعی: ما از جان و جسم فراتر هستیم، زیرا این دو تنها بخشی از وجود من هستند.
هوش مصنوعی: وجود بهشت امکان در دنیای ما بهگونهای است که دوزخ من و تو در میانه آن قرار دارد؛ مانند حالتی که در بین زندگی و مرگ وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی این پرده از جلوی چشمت کنار برود، دیگر نه حکم مذهبی میماند و نه هیچیک از باورهای اعتقادی.
هوش مصنوعی: همه اجزای جهان مانند منصور، مست و سرگرم تو خواهند بود، خواه تو در حال غرق شدن در شادی باشی و خواه در حالت ناپاکی.
هوش مصنوعی: اگر از درختی میتواند حقیقتی بیرون بیاید، پس چرا از سرنوشت خوب انسان نمیتواند حقیقتی به وجود آید؟
هوش مصنوعی: اینجا رسیدن به وحدت و یکی شدن ممکن نیست، زیرا در حالی که به دوگانگی نگاه میکنیم، هرگونه ادعای اتحاد اشتباه و گمراهکننده است.
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت به این اشاره دارد که هنگامی که وجودی از هستی جدا میشود، نه میتواند به حقیقت الهی برسد و نه به عنوان بندهای از بندگان خدا درآید. در واقع، این جدا شدن باعث میشود که نه به مقام معنوی دست یابد و نه به موقعیت واقعی خود به عنوان بندگی شناخته شود.
هوش مصنوعی: جز ذات حق هیچ چیز دیگری وجود ندارد. حقیقت تنها همان حقیقت است، آیا بخواهی این را بگویی یا بگویی «من حقیقت هستم».
هوش مصنوعی: اتحاد با حقیقت، یعنی اینکه باید از صفات انسانی فاصله بگیریم و نسبت به خود بیتوجه و بیگانه شویم تا به شناخت واقعی و ارتباط نزدیک با حق دست یابیم.
هوش مصنوعی: وقتی امکان به وجود آید و هر چیزی در جای خود قرار گیرد، جز آنچه ضرورت دارد، چیزی باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: از من بشنو داستانی که نه کم دارد و نه زیاد؛ بر اثر نزدیکی تو، دوری از خود را حس میکنم.
هوش مصنوعی: از آتش دوزخ نترس؛ زیرا وجود تو در اصل از هر گونه آلودگی و نقصی پاک و خالص است.
هوش مصنوعی: تو تنها به خودت توجه کن و بدان که هیچ چیز دیگر در اهمیت تو برابری نمیکند.
هوش مصنوعی: تو میگویی که من برای خودم کار میکنم، ولی در واقع بدن من مانند یک اسب است و روح من سوار بر آن است.
هوش مصنوعی: نمیدانی که این مسیر، مسیر آتش پرستی است و تمام این بدبختیها ناشی از وجود خود ماست.
هوش مصنوعی: ای مرد نادان، چه کسی را میتوان به عنوان صاحب اختیار شناخت، وقتی که کسی ذاتاً باطل است؟
هوش مصنوعی: وقتی همه چیز تو به نابودی رسیده، نمیتوانی بگویی که تواناییهایت از کجا آمده است.
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت و تأثیر الهی آگاه است، در هر مکان و زمانی احساس خود را فراتر از مرزهای شخصی خود میبیند و خود را محدود نمیکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به جز مذهب جبر اعتقاد داشته باشد، پیامبر فرمود که شبیه کافر است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند زرتشتیان که با یزدان و اهریمن صحبت میکنند، این فرد نادان و احمق تنها در مورد خود و خودپرستیاش صحبت میکند. او از درک بالاتر و وجود نیرویی فراتر از خود ناتوان است.
هوش مصنوعی: ما اثری از انجام اعمال را زنده به واقعیت نمیدانیم و در اصل، این کارها صرفاً بازی و سرگرمی به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: قسمتهای مختلف زندگی هر فرد، از جمله کارها و سرنوشتش، قبل از به دنیا آمدن و حتی قبل از داشتن جان و بدن مشخص شده است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مقام و عظمت الهی از هر گونه تصور و قیاس انسانی پاک و دور است. به عبارت دیگر، خداوند از هر گونه برداشت یا تخیل نادرست مصون است و نمیتوان او را با معیارهای انسانی سنجید.
هوش مصنوعی: در آغاز زمان، ای انسان نادان، چه چیزی وجود داشت که باعث شد محمد به یک فرد ممتاز تبدیل شود و ابوجهل به عنوان فردی نادان باقی بماند؟
هوش مصنوعی: کسی که با خداوند بحث و جدل کند و به او اعتراض کند، در واقع به مقام او توهین کرده است و مانند کسانی است که به خدا کفر میورزند.
هوش مصنوعی: خداوندی که دارای عظمت و بزرگی است، هیچ دلیلی نمیتواند وجود داشته باشد که به تنهایی سبب ایجاد کارهای خداوندی شود.
هوش مصنوعی: آدمی در زمانی که به ناچار و در شرایط سخت قرار میگیرد، واقعیترین ارزشها و کرامتهای خود را نشان میدهد، نه در شرایطی که به راحتی اختیار دارد و همه چیز در کنترل اوست.
هوش مصنوعی: بیاختیار شده و به وظیفهاش مشغول است، چه بیچاره است کسی که مختار است اما مجبور.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از ماهیت وجودی خودت شناخت پیدا کردی، به تو وظایفی دادهاند تا طبق اصول مشخصی عمل کنی.
هوش مصنوعی: اگر در انجام وظیفهای ناتوان شوی، بهتر است که به یکباره از آن خارج شوی و رها کنی.
هوش مصنوعی: اگر از خودت آزاد شوی و به رهایی برسی، برکت و غنا را از حقیقت خواهی یافت، ای مرد درویش.
هوش مصنوعی: برو و جان پدر را تسلیم سرنوشت کن و به مقدرات خداوند رضایت بده.
هوش مصنوعی: وقتی که از لباس و ظاهر خود رها شوی، عیبها و نیکیهایت به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: بدنت وجود دارد، اما باید بدون لکه و ناپاکی باشد، تا مانند آب، شکلی صاف و زیبا از خود نشان دهد.
هوش مصنوعی: اخلاق تو دوباره به موافق عالم خاصی خواهد شد و بر اجسام و افراد تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: تمام ویژگیهای اخلاقی تو در عالم وجود گاهی به صورت نور میدرخشد و گاهی مانند ابرها ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: تعین و مشخصات ظاهری از میان میرود و در دید آدمی دیگر چیزی به عنوان برتری یا عقبه وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر نور حق در وجود تو تابیده شود، میتوانی بدون هیچ دلیلی، عظمت و جلال خداوند را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: تو با کارهایت میتوانی بر دو جهان تأثیر بگذاری و من نمیدانم که تا چه حد در این مستیها غرق شدهای.
هوش مصنوعی: پروردگارشان به آنان میگوید: بیندیشید که طهارت و پاکی چیست، و چگونه میتوان از خود دور شد و به صفای درون رسید.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن لحظهای که ما از وابستگیها آزاد شویم و در عین حال همگان احساس ثروت و دانایی کنیم، حتی اگر ظاهراً درویش باشند.
هوش مصنوعی: نه دین، نه عقل، نه تقوا، نه فهم و شعور؛ همه در حالت مستی و بیخود در کنار زمین افتادهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهات را دیدم و از آن شراب نوشیدم، نمیدانم بعد از آن چه پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: بعد از هر نشئه و شادی، حتماً یک حال ناخوشی و کسالت هم خواهد آمد. در این فکر، دلم از درد و غم میجوشد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، مانند تصاویری است که از نور خورشید آن جهان در اینجا منعکس شدهاند.
هوش مصنوعی: جهان به زیباییها و ظرافتهای طبیعی مانند زلف، خط، خال و ابروی انسان تشبیه شده است. هر چیز در جای خود و به شیوهای خاص زیبا و دلنشین است.
هوش مصنوعی: ویژگیهای خدای بزرگ شامل مهر و قدرت است، و زیباییهای چهره و موهای معشوقان نیز از همین دو خصیصه الهام گرفته است.
هوش مصنوعی: از من درباره داستان موهای تابدار نپرس، مرا از زنجیر دیوانگان نجات ندهید.
هوش مصنوعی: همه دلها به خاطر او به هم پیوستهاند و همه زندگیها به واسطه او به هم در حرکت و جنبوجوش هستند.
هوش مصنوعی: هزاران دل از طرفهای متفاوت معلق شدهاند، اما هیچ یک نتوانستهاند از دایرهٔ عشق او خارج شوند.
هوش مصنوعی: اگر او زلفهایش را بر افشاند، به قدری تاثیرگذار خواهد بود که هیچ کافری در جهان باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر مؤمن در این دنیا بماند و حرکت نکند، هرگز نمیتواند نفسی را بدون تغییر و تحول بگذراند. او باید مدام در حال رشد و تغییر باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که دام فتنه به دور او به شدت بسته میشد، او با شوخی و ظرافت از این وضعیت خارج میشود.
هوش مصنوعی: اگر زلفش کوتاه شود، چه اشکالی دارد؟ چون اگر شب کوتاه شود، روز بلندتر میشود.
هوش مصنوعی: زلف او به قدری جذاب و پرحرکت است که هیچگاه نمیتواند آرام باشد؛ گاهی در صبح به سراغش میآید و گاهی در شب.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت موی خود، روزها و شبها را به تفریح و سرگرمی مشغول کرده و کارهای شگفتانگیزی انجام داده است.
هوش مصنوعی: دل ما از زلف او نشانهای دارد، اما خود او هرگز در جایی ثابت نمیماند.
هوش مصنوعی: از چشمانش بیماری و حال مستی برآمد و از لبهایش ناپدیدی بر حقیقت هستی پدید آمد.
هوش مصنوعی: چشمهای او باعث رنج و درد دلها میشود، اما لبهای شیرینش مانند درمانی برای جانهای بیمار عمل میکند.
هوش مصنوعی: از چشم او همیشه خون ما در حال جوشش است و از لبانش، جان ما دائماً در حال بیخودی و مستی است.
هوش مصنوعی: نگاه جادوی او دل را میرباید و بوسهی لبهایش زندگی را تازه میکند.
هوش مصنوعی: از او فقط یک چشمک کافی است تا جان بدهیم، و از او فقط یک بوسه کافی است تا از پا بیفتیم.
هوش مصنوعی: آیا زیبایی چهرهاش مانند معجزهای است که هر کلمهای از آن دریای معنا و مفهوم را به همراه دارد؟
هوش مصنوعی: نمیدانم که آیا خال او بازتابی از دل ماست یا اینکه دل ما بازتابی از زیبایی خال اوست.
هوش مصنوعی: اگر دل ما شبیه آن خال است، پس چرا حال و وضع ما اینقدر متفاوت است؟
هوش مصنوعی: گاه چشمانش به شدت مست و خراب است، و گاه مانند زلفش در حال بیقراری و اضطراب به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: گاه مکانی برای عبادت و پرستش خداست، و گاه جایی برای فرقههای مختلف. گاه دنیا مانند جهنم احساس میشود و گاهی مانند بهشت.
هوش مصنوعی: کسی که از درگاه خداوند دور بماند، تاریکیهای گناهانش او را بیشتر از روشنایی دور میکند.
هوش مصنوعی: انسان به واسطه تاریکیهایی که در زندگیاش وجود دارد، از نور شیطان که طرد شده و ناپسند است، بهرهمند نمیشود.
هوش مصنوعی: تمام هستی مانند یک میخانه است و دل هر موجودی، ظرفی برای درک و دریافت عشق و حقیقت اوست.
هوش مصنوعی: بویی که از درد او میآید باعث جذب دیگران میشود و کسی که رنگ و منظر صاف و روشن او را میبیند، به درک و عقل میرسد.
هوش مصنوعی: یک نفر دیگر را به سرعت و با شتاب به میخانه و پیش ساقی و در کنار مینوشها کشانده است.
هوش مصنوعی: همه چیز به خوبی شکل گرفته و کسی موفق به ایراد گرفتن نمیشود. چه خوب است که قلبی بزرگ و دلیر، در این وضعیت سربلند و شجاع باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دیگر از زهد خشک و مسائل پیچیده آزاد شدهام و دامن خود را به دست پیرِ میخانه سپردهام.
هوش مصنوعی: خرابات جایی است که در آن عشق و شیدایی بیپناهان و بیپروا به اوج میرسد و دنیای آن، بینظیر و خاص است.
هوش مصنوعی: گروهی از افراد در آنجا هستند که نه پا دارند و نه سر و اینان نه به ایمان باور دارند و نه به کفر.
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر کارهای ناپسند و شرمآور به دیوار خیره میشوم و گاهی هم به خاطر شجاعت و زیباییام بر بلندی میایستم.
هوش مصنوعی: دلقی که از سربیرون آوردهای، اکنون در حالی است که از تمامی رنگها و بوها خالی شده و به نوعی پاک و مجرد شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضعیتی اشاره میکند که در آن از افرادی که در حالت مستی یا سرخوشی هستند دوری میکند و از وابستگی به شیخ و مریدان او احساس بیزاری میکند. به عبارت دیگر، شاعر تمایل دارد از زندگی بدون قید و بند و خالصانهتری بهرهمند شود و از آداب و رسوم و روابط محدودکننده فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: این صحبت درباره این است که در این دنیا چه معنایی دارد که به ظواهر و قید و بندهای مذهبی سردرگم شویم. چه فرقی میکند که ما در مقام زندگی کنیم یا در مقام مریدی. در واقع، او به بیفایده بودن این نوع جداییها و محدودیتها اشاره دارد و از معنای واقعی زهد و تقوی دوری میکند.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و محبت تو در زندگی من باشد، دیگر نگران هیچ چیز و هیچ کس نیستم.
هوش مصنوعی: یعنی موجودات به نوعی تجلی و نمایش وجود هستند و یکی از این تجلیها میتواند بت باشد.
هوش مصنوعی: ای مرد عاقل، خوب فکر کن که بتها صرفاً از روی ظاهر نیستند و باطل به شمار میروند.
هوش مصنوعی: هر جا که وجود داشته باشد، تنها خوبی است و اگر در آن چیزی به عنوان شر وجود داشته باشد، آن ناشی از غیر آن وجود است.
هوش مصنوعی: اگر مسلمان میفهمید که بت چه چیزی است، به طور یقین میفهمید که عبادت و دین در پرستش بتها نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر او از دین و حقیقت آگاه بود، هرگز در باورهای نادرست خود گمراه نمیشد.
هوش مصنوعی: او فقط چهرهی ظاهری بت را دید و به همین دلیل در دین کافر شده است.
هوش مصنوعی: اگر تو هم حقیقت پنهان را نبینی، در دین اسلام هم تو را مسلمان نخواهند شناخت.
هوش مصنوعی: از اسلام ظاهری و ریاکارانه فاصله گرفت، زیرا کسی که حقیقت کفر را شناخته، دیگر نمیتواند به آن روی خوش نشان دهد.
هوش مصنوعی: در هر مجسمه یا بت، روحی وجود دارد که به طور مخفیانه در زیر رفتارهای کفرآمیز، اعتقادی نهفته است.
هوش مصنوعی: همیشه در ذکر و یاد خداوند، سختیها و ناملایمات وجود دارد و کسانی که از آن غافلند، نمیتوانند درک کنند که در دل این مسائل، چه حکمتهایی نهفته است.
هوش مصنوعی: میگویم که از مسیر درست دور شدهام، حتی پس از اینکه نشانهها و راهنماییها به من رسیده است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چهره آن معشوق، اگر حق نمیخواست، تو به بتپرستی دچار میشدی.
هوش مصنوعی: او هم خود کارهای خوب انجام داد، هم خوب سخن گفت و هم به خوبی وجود داشت.
هوش مصنوعی: دو باوری وجود دارد: یکی این که باید قرآن را با دقت و بینش بفهمیم و دیگری این که با خواندن آیات آن، به اصل و فرع آن پی ببریم. نهایتاً این به شناخت عمیقتری از قرآن منجر میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.