میرداماد » دیوان اشراق » مشرقالانوار » بخش ۱۰ - منقبت امام زمان
دیده به دیدار بیا باز کن
پرده آهنگ دگر ساز کن
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۶
ساقی ز کار من گره توبه باز کن
دست مرا به گردن مینا دراز کن
صوفی ترا چه کار به جام شراب ناب
کاری که کرده ای همه ی عمر، باز کن
شد صرف باده سیم و زر ما همه بیا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶۹
بهر معنی های رنگین لفظ را پرداز کن
باده شیراز را در شیشه شیراز کن
بوی گل در غنچه سربسته ایمن از صباست
لب ببند از گفتگو، خون در دل غماز کن
آبرو را در عوض دریادلان گوهر دهند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۰
مطربا صبح است، قانون صبوحی ساز کن
دانه دل را سپند شعله آواز کن
از ته دل چون سحر برکش نوای ساده ای
نقش بر بال تذروان چنگل شهباز کن
سهل باشد پرده قانون خود را ساختن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷۷
مژگان خود به اشک جگرگون طراز کن
وان گاه چشم بر رخ فردوس باز کن
فرصت سبک عنان و شب عمر کوته است
از آه نیمشب شب خود را دراز کن
محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۷
مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن
گریه را آگاه گردان، ناله را آواز کن
ای که می بخشی به گلچینان کلید باغ را
اول این قفل گره از بال بلبل باز کن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۸
مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن
گریه را آگاه گردان، ناله را آواز کن
ای که می بخشی به گلچینان کلید باغ را
اول این قفل گره از بال بلبل باز کن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۲
ای غنچه لب رعایت اهل نیاز کن
گر دل نمی دهی به سخن، گوش باز کن
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ساقینامه » بخش ۹ - ساز سفر
دم صبح شد، شغل خود ساز کن
سر دفتر نغمه را باز کن
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ساقینامه » بخش ۱۳ - صوت دعا و آهنگ آمین
به صوت دعا، دمکشی ساز کن
به آهنگ آمین، لبی باز کن
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱
دیده چون شبنم، برین گلزار عبرت باز کن
گریه بر انجام کار خویشتن آغاز کن
چشم رفت و،گوش رفت و، عقل رفت و،هوش رفت
ای دل آمد آمد مرگست، چشمی باز کن!
استخوانت گشت چون نی، ناله یی از دل بر آر
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۴
ای آنکه دل ربوده ای از دلربای ما
تا حال ما نداند از او احتراز کن
جز موج کس گره نگشود از دل حباب
زان تیغ آبدار مرا سرفراز کن
چون صید چشم او شدی ای بینوا اسیر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۵
به تماشای این چمن در مژگان فراز کن
ز خمستان عافیت قدحی گیر و ناز کن
مشکن جام آبرو به تپشهای آرزو
عرق احتیاج را می مینای راز کن
مپسند آنقدر ستم که به خست شوی علم
[...]