گنجور

 
 
 
قوامی رازی

ای مانده بر در هوس این در فراز کن

عذر گذشته خواه «و» در توبه باز کن

نزدیک شو به طاعت و ز فسق دور باش

روزی دو رنجکی برو جاوید نازکن

چون منعمان زکوة بروی و ریا مده

[...]

امیر شاهی

ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن

گو بر فروز لاله، رخ و غنچه، ناز کن

باد بهار داغ کهن تازه میکند

مطرب، همان ترانه دلسوز ساز کن

در پرده نوش جنس مروق، که پیر کار

[...]

اهلی شیرازی

ایدل گدایی از کرم کار ساز کن

خود را زمنت همه کس بی نیاز کن

توحید چیست ترک تعلق ز هر چه هست

یعنی بروی غیر در دل فراز کن

گوهر بزهر چشم نیز زد ز ناکسان

[...]

شاهدی

آمد نگار بر در دل دیده باز کن

بنشین به عیش و در ز رقیبان فراز کن

با یار نازنین چو بیابی مقام امن

چندانکه ناز بیش کند تو نیاز کن

مطرب بیا که یار ندیم است و گل ببار

[...]

محتشم کاشانی

یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن

درهای مغفرت به رخش جمله باز کن

بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان

کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن

کوتاه شد چو رشتهٔ عمرش ز تاب مرگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه