ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست

گر امید وصل باشد هم چنان دشوار نیست

در آن باغ کاین قوم را بار نیست

در او جز گل طلعت یار نیست

وعدهٔ قتلم دهی پیوسته و دشوار نیست

این بود مشکل که گفتارت بود کردار نیست

عشق دل تسخیر کرد و رخت بیرون برد عقل

منزل یار است اینجا خانه اغیار نیست

هست در هر حلقهٔ منظور عارف ذکر دوست

[...]

ممکنی را گرچه ممکن چاره ای در کار نیست

لیک چون من هیچکس در کار خود ناچار نیست

آتشی دارم که نتوانم نهفتن در درون

هست سری در دلم که ام قوه اظهار نیست

لیک غماز است اشک و پرده در آه است آه

[...]

نکتهٔ وَجَهت به وجهی خالی از اسرارنیست

چشم حق بین باز کن کاینجا بجز دیدار نیست

در همه ذرات جز خورشید روی یار نیست

لیک چشم احولان شایستهٔ دیدار نیست

بی حضورت از حضورت نیستم یک دم جدا

کز حضورت با غیاب و با حضورم کار نیست

جامه‌اش سوزد بگوید نار نیست

جامه‌اش دوزد بگوید تار نیست

نکتهٔ وَجَهت به وجهی خالی از اسرارنیست

چشم حق بین باز کن کاینجا بجز دیدار نیست

هرکه از هستی خود بیزار نیست

از وصال یار برخوردار نیست

تنومند کو را خرد یار نیست

به گیتی کس او را خریدار نیست

در همه ذرات جز خورشید روی یار نیست

لیک چشم احولان شایستهٔ دیدار نیست

چو در مدیحت مرا زبان گفتار نیست

به جز دعایت مرا ازین سپس‌ کار نیست

بلی شدن بر سپهر پلنگ را یار نیست

پلنگ را گو مپوی سپهر کهسار نیست

امروز ای غلام به از عیش‌ کار نیست

برگیر زین ز رخش که روز شکار نیست

تا می نگویی آنکه خداوند کاهلست

کان کاهلی که نز پی کارست عار نیست

انده مدار اگر نشدیم ای پسر سوار

[...]

خریدار الماس بسیار نیست

نپندار کورا خریدار نیست

هر دُرّ اشک کز غم آن تاجدار نیست

در پیش اهل نظر آبدار نیست

آغشته گر، به خون جگر نیست دُرّ اشک

هرچند پربهاست ولی شاهوار نیست

پیوسته داغدار و جگرخون چو لاله باد

[...]

گفت کاری سخت تر زین کار نیست

که به قربانگاه عشقم بار نیست

ایندرین صحرا جز او دیار نیست

صعوه را بر قاف عنقا بار نیست

ذات بی چون در خور دیدار نیست

واندر آن فرگاه کس را بار نیست

من چه گویم که زبان را بار نیست

داستانم در خور گفتار نیست

ای پسر امروز به از باده خوردن کارنیست

اوفتادن مست در هنگام شادی عارنیست

شاید ار پوشیده ماند مستی رندان شهر

کز فرح در کعبه و بتخانه کس هشیار نیست

چند گوئی گاه مستی بخشمت بوس وکنار

[...]