عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱
آیینهٔ تو سیاه روی است
او را چه خبر که ماهروی است
آن آینه میزدای پیوست
کورا گه پشت و گاه روی است
آن پشت ز عشق روی گردان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
زهی زیبا جمالی این چه روی است
زهی مشکین کمندی این چه موی است
ز عشق روی و موی تو به یکبار
همه کون مکان پر گفت و گوی است
از آن بر خاک کویت سر نهادم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
هر دیده که بر تو یک نظر داشت
از عمر تمام بهره برداشت
سرمایهٔ عمر دیدن توست
وان دید تو را که یک نظر داشت
کور است کسی که هر زمانی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
تاب روی تو آفتاب نداشت
بوی زلف تو مشک ناب نداشت
خازن خلد هشت خلد بگشت
در خور جام تو شراب نداشت
ذرهای پیش لعل سیرابت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
درد دل من از حد و اندازه درگذشت
از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت
پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت
کارم ز جور حادثه از دست درگذشت
بر روی من چو بر جگر من نماند آب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶
در عشق تو عقل سرنگون گشت
جان نیز خلاصهٔ جنون گشت
خود حال دلم چگونه گویم
کان کار به جان رسیده چون گشت
بر خاک درت به زاری زار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷
ای دلم مست چشمهٔ نوشت
در خطم از خطِ سیهپوشت
باد سرسبزی خطت که به لطف
سر برون زد ز چشمهٔ نوشت
حلقه در گوش کرد خلق را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
تا دل من راه جانان بازیافت
گوهری در پردهٔ جان بازیافت
دل که ره میجست در وادی عشق
خویش را گم کرد ره زان بازیافت
هر که از دشواری هستی برست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
تا گل از ابر آب حیوان یافت
گرد خود صد هزار دستان یافت
زره ابر گشت پیکان باز
جوشن آب زخم پیکان یافت
گل خندان چو برفکند نقاب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
تا دل ز کمال تو نشان یافت
جان عشق تو در میان جان یافت
پروانهٔ شمع عشق شد جان
چون سوخته شد ز تو نشان یافت
جان بود نگین عشق و مهرت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
دل کمال از لعل میگون تو یافت
جان حیات از نطق موزون تو یافت
گر ز چشمت خستهای آمد به تیر
زنده شد چون در مکنون تو یافت
تا فسونت کرد چشم ساحرت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
پیشگاه عشق را پیشان که یافت
پایگاه فقر را پایان که یافت
در میان این دو ششدر کل خلق
جمله مردند و اثر زیشان که یافت
رخنه میجویی خلاص خویشتن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
خاک کویت هر دو عالم در نیافت
گرد راهت فرق آدم در نیافت
ای به بالا برشده چندان که عرش
ذرهای شد گرد تو هم در نیافت
دولت تو هیچ بی دولت ندید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت
مست می عشق شد و از تو شرابی نیافت
داشتم امید آنک بو که در آیی به خواب
عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابی نیافت
تشنهٔ وصل تو دل چون به درت کرد روی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
هر دل که ز عشق بی نشان رفت
در پردهٔ نیستی نهان رفت
از هستی خویش پاک بگریز
کین راه به نیستی توان رفت
تا تو نکنی ز خود کرانه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت
دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت
جان چو شد نزدیک جانان دید دل را نزد او
غصهها کردش ز پشت دست دندان برگرفت
ناگهی بادی برآمد مشکبار از پیش و پس
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷
آتش سودای تو عالم جان در گرفت
سوز دل عاشقان هر دو جهان در گرفت
جان که فرو شد به عشق زندهٔ جاوید گشت
دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت
از پس چندین هزار پرده که در پیش بود
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸
گر نبودی در جهان امکان گفت
کی توانستی گل معنی شکفت
جان ما را تا به حق شد چشم باز
بس که گفت و بس گل معنی که رفت
بی قراری پیشه کرد و روز و شب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹
ای زلف تو دام و دانه خالت
هر صید که میکنی حلالت
خورشید دراوفتاده پیوست
در حلقهٔ دام شب مثالت
همچون نقطی سیه پدیدار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰
ای آفتاب طفلی در سایهٔ جمالت
شیر و شکر مزیده از چشمهٔ زلالت
هم هر دو کون برقی از آفتاب رویت
هم نه سپهر مرغی در دام زلف و خالت
بر باد داده دل را آوازهٔ فراقت
[...]