گنجور

 
عطار

تا دل ز کمال تو نشان یافت

جان عشق تو در میان جان یافت

پروانهٔ شمع عشق شد جان

چون سوخته شد ز تو نشان یافت

جان بود نگین عشق و مهرت

چون نقش نگین در آن میان یافت

جان بارگه تورا طلب کرد

در مغز جهان لامکان یافت

جان را به درت نگاهی افتاد

صد حلقه برو چو آسمان یافت

هر جان که به کوی تو فرو شد

از بوی تو جان جاودان یافت

فریاد و خروش عاشقانت

در کون و مکان نمی‌توان یافت

از درد تو جان ما بنالید

درمان تو درد بی‌کران یافت

چون درد تو یافت زیر هر درد

درمان همه جهان نهان یافت

هرچیز که جان ما همی جست

چون در تو نگاه کرد آن یافت

هر مقصودی که عقل را بود

در شعلهٔ روی تو عیان یافت

عطار چو این سخن بیان کرد

بیرون ز جهان بسی جهان یافت