عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸
آفتاب رویت ای سرو سهی
بر همه میتابد الا بر رهی
نی خطا گفتم که میتابد بسی
بر من و من مینبینم ز ابلهی
گرچه عالم پر جمال یوسف است
[...]
عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷۸
بنگر بنگر، ای دل! اگر مرد رهی
تا تو ز حجاب هر دو عالم برهی
این شعبدهٔ لطیف را بر چه نهی
هم حقّه از او پُر است و هم حقّه تهی
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۹
چو مهرهٔ مِهر بازی ای سرو سهی
چون از گهر حقیقتی حقه تهی
هرگه که همی حقی به دست تو بود
زنهار چنان کن که ز دستش ندهی
عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۴
دوش آمد و گفت: چندم آواز دهی
من دور نیم تو دوری آغاز نهی
دیوار حجاب است چو برخاست ز پیش
این خانه و آن یکی شود باز رهی
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۱
ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی
با قد چو سرو و با رخ همچو مهی
مه چهره و سرو قد بسی هست ولیک
تابندهتر است ماه بر سروِ سهی
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۷
تا تو به بلای عشق تن در ندهی
هرگز نرسی به وصل آن سروسهی
میسوز چو شمع و صبر میکن در سوز
آخر چو بسوزی برهی یانرهی
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » سخنی از رابعه
آن نه من بودم که در سجده گهی
خار در چشمم شکست اندر رهی
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
خار بفروشم، خرم نان تهی
میتوانی گر مرا نانی دهی
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خواجهای که بایزید و ترمذی را در خواب دید
گفت شب در خواب دیدم ناگهی
بایزید و ترمدی را در رهی
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ابلهی که در آب افتاد و ریش بزرگش وبال او بود
داشت ریشی بس بزرگ آن ابلهی
غرقه شد در آب دریا ناگهی
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
گفت میرفتم خرامان در رهی
اوفتاده بر قلندر ناگهی
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » بیان وادی حیرت
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پرعشق دارم هم تهی
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر میخواستند
ناقدی کو داشت در جمع مهی
گفت او را نیست از شمع آگهی
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
شاه با خود گفت بر چون من شهی
چون گزیدی دیگری، اینت ابلهی
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بشوهر گفت بر گو خود چه خواهی
جوابش داد آن مرد الهی
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۳) حکایت یوسف علیه السلام با ابن یامین
نخستین تا اعوذی زو نخواهی
قدم نتوان نهادن در الهی
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۵) حکایت پسر صاحب جمال و عاشق شوریده حال
ولی میگفت عاشق یا الهی
زیادت کن نه کم چندانکه خواهی
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۱) حکایت ابوعلی فارمدی
زبان بگشاید و گوید الهی
نوشته نیست در نامه چه خواهی
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۲) حکایت گناه کار روز محشر
چو در نامه نه بیند جز سیاهی
زبان بگشاید و گوید الهی