گنجور

 
۱
۲
۳
۹
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸

 

آفتاب رویت ای سرو سهی

بر همه می‌تابد الا بر رهی

نی خطا گفتم که می‌تابد بسی

بر من و من می‌نبینم ز ابلهی

گرچه عالم پر جمال یوسف است

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷۸

 

بنگر بنگر، ای دل! اگر مرد رهی

تا تو ز حجاب هر دو عالم برهی

این شعبدهٔ لطیف را بر چه نهی

هم حقّه از او پُر است و هم حقّه تهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۹

 

چو مهرهٔ مِهر بازی ای سرو سهی

چون از گهر حقیقتی حقه تهی

هرگه که همی حقی به دست تو بود

زنهار چنان کن که ز دستش ندهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۴

 

دوش آمد و گفت: چندم آواز دهی

من دور نیم تو دوری آغاز نهی

دیوار حجاب است چو برخاست ز پیش

این خانه و آن یکی شود باز رهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۱

 

ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی

با قد چو سرو و با رخ همچو مهی

مه چهره و سرو قد بسی هست ولیک

تابندهتر است ماه بر سروِ سهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۷

 

تا تو به بلای عشق تن در ندهی

هرگز نرسی به وصل آن سروسهی

میسوز چو شمع و صبر میکن در سوز

آخر چو بسوزی برهی یانرهی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

پس به دریای حقیقت ناگهی

برگشاد آن نور را ظاهر رهی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » سخنی از رابعه

 

آن نه من بودم که در سجده گهی

خار در چشمم شکست اندر رهی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن

 

خار بفروشم، خرم نان تهی

می‌توانی گر مرا نانی دهی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی حیرت » بیان وادی حیرت

 

لیکن از عشقم ندارم آگهی

هم دلی پرعشق دارم هم تهی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

شاه با خود گفت بر چون من شهی

چون گزیدی دیگری، اینت ابلهی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

بشوهر گفت بر گو خود چه خواهی

جوابش داد آن مرد الهی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۳) حکایت یوسف علیه السلام با ابن یامین

 

نخستین تا اعوذی زو نخواهی

قدم نتوان نهادن در الهی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۵) حکایت پسر صاحب جمال و عاشق شوریده حال

 

ولی می‌گفت عاشق یا الهی

زیادت کن نه کم چندانکه خواهی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۱) حکایت ابوعلی فارمدی

 

زبان بگشاید و گوید الهی

نوشته نیست در نامه چه خواهی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۲) حکایت گناه کار روز محشر

 

چو در نامه نه بیند جز سیاهی

زبان بگشاید و گوید الهی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۹
 
تعداد کل نتایج: ۱۷۸