آفتاب رویت ای سرو سهی
بر همه میتابد الا بر رهی
نی خطا گفتم که میتابد بسی
بر من و من مینبینم ز ابلهی
گرچه عالم پر جمال یوسف است
نیست چشم کور را از وی بهی
چون بود کز بحر پر گوهر بسی
باز گردد خشک لب دستی تهی
باز گردیدند ازین بحر عجب
خشک لب هم مبتدی هم منتهی
قعر این دریا جزین دریا نیافت
دیگران هستند از مشتی کهی
حلقه بر در میزنند و میروند
نیست از ایشان کسی را آگهی
جمله را جز عجز آنجا کار نیست
نه مهی است آنجایگاه و نه کهی
می فرو افتد درین حیرت زهم
گر تو اینجا دو جهان برهم نهی
ای فرید اینجا که هستی محو گرد
چند گویی کوتهی بر کوتهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حضور خورشید (نماد زیبایی و جمال) سخن میگوید که بر همه میتابد، به جز بر خود او. او به نادانیاش اعتراف میکند که نمیتواند از زیباییها بهرهمند شود، حتی در جهانی که پر از زیبایی و قدرت است. شاعر به نظر میرسد که به قعر دریا (نماد عمق وجود و حقیقت) رفته و از اینجا به تنهایی و ناتوانی خود پی میبرد. به عبارت دیگر، او احساس میکند که عدم آگاهی و جهلش باعث میشود که از زیباییها محروم بماند. در نهایت، شاعر از فرید (شخصی خاص یا نمادی از حقیقت) میخواهد که در این حیرت و سردرگمی، محو شود و از گفتن ناتوانیها دست بردارد.
هوش مصنوعی: شعاع زیبایی و نور چهرهات ای سرو خوش قامت، بر همه جا میتابد جز بر راه من.
هوش مصنوعی: من اشتباه نکردم که میگویم خیلی چیزها بر من میتابد، اما از نادانی خودم نمیبینمشان.
هوش مصنوعی: هرچند دنیا زیبا و پر از زیباییهای یوسفگونه است، اما کسانی که چشم و دلشان بینا نیست، نمیتوانند از آن زیباییها بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: اگر کسی از دریا پر از گوهر چیزی به دست آورد، ممکن است بار دیگر با دست خالی و لب خشک بازگردد.
هوش مصنوعی: آنها از این دریا شگفتانگیز برگشتند، در حالی که لبهایشان خشک شده و هر دو طرف، هم تازهکار و هم باتجربه، در حال تجربه این وضعیت هستند.
هوش مصنوعی: در عمق این دریا چیزی جز خود این دریا یافت نمیشود؛ دیگران تنها بخشی از آن هستند که به صورت مشتهایی از آن بیرون آمدهاند.
هوش مصنوعی: خود را به در بسته میزنند و میروند، اما هیچکس از آنان خبر ندارد.
هوش مصنوعی: در آن مکان هیچ کاری جز ناتوانی وجود ندارد؛ نه آنجا مناسب است و نه کسی میتواند به چیزی دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر تو اینجا دو جهان را بر هم بگذاری، شراب در این حیرت از دل زمین میریزد.
هوش مصنوعی: ای فرید، در اینجا که هستی، در عمق غبار غرق شو و از کاهلی و کوتاهیها بگو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خم و خنبه پر ز انده، دل تهی
زعفران و نرگس و بید و بهی
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی
بر سر هر نرگسی ماهی تمام
شش ستاره بر کنار هر مهی
یا چو سیم اندوده شش ماه بدیع
[...]
پس به دریای حقیقت ناگهی
برگشاد آن نور را ظاهر رهی
خوش بود گر کاهلی یک سو نهی
وز همه یاران تو زوتر برجهی
هست سرتیزی شعار شیر نر
هست دم داری در این ره روبهی
برفروز آتش زنه در دست توست
[...]
این همه بگذار اگر بیرون جهی
از عذاب کیک باری وارهی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.