گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۴

 

ای لبت ختم کرده دلبندی

بنده بودن تو را خداوندی

آفتاب سپهر رویت را

بر گرفته ز ره به فرزندی

دیده‌ام آب زندگانی تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵

 

ای که با عاشقان نه پیوندی

بی تو دل را کجاست خرسندی

زهره دارد که پیش نرگس تو

دم زند جادوی دماوندی

من ز شوقت چو شمع می‌گریم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۶

 

گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی

دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی

از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو

گر محو کفر گردی بنیاد دین فکندی

اندر نهاد گبرت پنجه هزار دیوست

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۳۷

 

دی خاک همی نمود با من تندی

میگفت که زیر قدمم افکندی

من همچو تو بودهام، تو خوش بیخبری

زودا که تو نیز این کمر بربندی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

که تا عقل و خرد را کار بندی

که تا از عقل یابی بهره‌مندی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی

 

چو بهتر گشت شاه از دردمندی

نهادش نام سر پاتک به‌هندی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات

 

که پیش کس کمر هرگز نه بندی

که نپسندم من این گر تو پسندی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۷) حکایت آن مرد که پیش فضل ربیع آمد

 

مجوی ای خاک چون آتش بلندی

چو توخاکی مشو آتش بتندی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر

 

بدل گفتا گر امشب من بتندی

درین خیمه روم با تیغِ هندی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۳) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر

 

بملکی چَند نازی چند خندی

که تا چشمی گشائی و ببندی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۹) حکایت محمود با درویش بر سر راه

 

بدو درویش گفت ار هوشمندی

گدا خود چون توئی بر من چه بندی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

جگرگوشهٔ مرا در مستمندی

نترسیدی که بر روی او فکندی؟

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۳) حکایت عبدالله بن مسعود با کنیزک

 

چو من سرگشته پستم تو بلندی

بلندم کن چو پستم اوفکندی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۵ - الحکایه و التمثیل

 

ببین تا تو ازین خشخاش چندی

سزد گر بر بروت خود بخندی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش شانزدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

نهٔ کوه و گر کوه بلندی

چو کاهی گردی از بس مستمندی

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۶ - آغاز داستان

 

چو از فتراک بگشادی کمندی

هژبران را بگردن برفگندی

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

ببالا بود چون سرو بلندی

نبودش هیچ باقی جز سپندی

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

زهی خر طبعی آخر ازتو چندی

بآخر میچمی از گاوبندی

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

ببین تا گفتهام زین نوع چندی

که بر سوزید هر روزی سپندی

عطار
 
 
۱
۲