عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶
از عشق تو من به دیر بنشستم
زنار مغانهٔ بر میان بستم
چون حلقهٔ زلف توست زناری
زنار چرا همیشه نپرستم
گر دین و دلم ز دست شد شاید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷
تو بلندی عظیم و من پستم
چکنم تا به تو رسد دستم
تا که سر زیر پای تو ننهم
نرسم بر چنان که خود هستم
تا چنین هستیی حجابم بود
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸
درآمد دوش ترک نیم مستم
به ترکی برد دین و دل ز دستم
دلم برخاست دینم رفت از دست
کنون من بی دل و بی دین نشستم
چو آتش شیشهای می پیشم آورد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹
ساقیا توبه شکستم، جرعهای می ده به دستم
من ز می ننگی ندارم، میپرستم میپرستم
سوختم از خوی خامان، بر شدم زین ناتمامان
ننگم است از ننگ نامان، توبه پیش بت شکستم
رفتم و توبه شکستم، وز همه عیبی برستم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰
دی در صف اوباش زمانی بنشستم
قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم
جاروب خرابات شد این خرقهٔ سالوس
از دلق برون آمدم از زرق برستم
از صومعه با میکده افتاد مرا کار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱
مرا قلاش میخوانند، هستم
من از دردی کشان نیم مستم
نمیگویم ز مستی توبه کردم
هر آن توبه کزان کردم، شکستم
ملامت آن زمان بر خود گرفتم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲
از می عشق تو چنان مستم
که ندانم که نیست یا هستم
آتش عشق چون درآمد تنگ
من ز خود رستم و درو جستم
لاجرم هست نیستم، هیچم
[...]
عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۴۱
زان روز که در صدر خودی بنشستم
تا بنشستم به بیخودی پیوستم
دریای عدم شش جهتم بگرفتهست
من، یک شبنم، چه گونه گویم: هستم
عطار » مختارنامه » باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن » شمارهٔ ۱۱
چون در ره دین نیامدی در دستم
برخاستم و به کافری بنشستم
و امروز نه کافر نه مسلمانم من
دانی چونم چنانکه هستم هستم
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۱۰
عمری به هوس نخل معانی بستم
گفتم که مگر ز هر حسابی رستم
اکنون لوحی که لوح محفوظم بود
از اشک بشستم و قلم بشکستم
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۹
شمع آمد و گفت: رختِ رفتن بستم
در آتشِ سوزنده به جان پیوستم
چون هر نفسم به گاز سر میفکنند
بر پای که سر نهم که گیرد دستم
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت مرتضی رضی الله عنه
که لو کشف الغطا دادست دستم
خدا را تا نبینم کی پرستم
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
که تا چون داد دست اینجا نشستم
شبانروزی خدا را میپرستم
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۱۰) حکایت دیوانه و نماز جمعه
خطیبش گفت چون تکبیر بستم
دهی مِلکست جائی دور دستم
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول
چنین گفت او که دست از جان بشستم
هلاک خویش شد حالی درستم
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
ولی من کز دل و جان حق پرستم
بر آتش در نگر این لحظه دستم
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » المقالة الثالث عشر
اگر دستم دهد آن آب رَستم
وگر نه همچنین بادی بدستم
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۷) حکایت آن درویش که آرزوی طوفان کرد
که این طوفان اگر گردد درستم
هلاک خویشتن باید نخستم
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۸) حکایت آن درویش با ابوبکر ورّاق
که امروزی درین جایی نشستم
درین یکپاره گورستان که هستم