گنجور

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » حکایت

 

یقین کز شاعرانم نشمری تو

بچشم شاعرانم ننگری تو

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت

 

وگر نستانی این زر بگذری تو

کجا با من به پُل بیرون بری تو

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه

 

وگر خواهی کز آتش بگذری تو

بآتش گاهِ دنیا ننگری تو

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۲) حکایت شیخ و مرغ همای

 

بهر یک چند بگشائی پری تو

نشینی پس بقصر دیگری تو

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۰) حکایت بایزید و زنّار بستن او

 

چه می‌گویم چو دانم ناظری تو

چه می‌جویم چو دانم حاضری تو

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوم » بخش ۲ - در صفت معراج رسول صلی الله علیه و سلم

 

دگر کز شاعرانم نشمری تو

به چشم شاعرانم ننگری تو

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

اگر سوی دهی ره می‌بُری تو

چرا از مه دهی غافل تری تو

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

به زیر چنگ خرچنگ اندری تو

از آن هر ساعتی واپس تری تو

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۵ - آغاز داستان

 

چنان باید که فرمانم بری تو

بکوشی تا ز فرمان نگذری تو

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی

 

نیی نرگس که بادام تری تو

که جز از پرده بیرون ننگری تو

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی

 

چو از چشمت میان خون دری تو

بسی دریای خون با سربری تو

عطار
 

عطار » سی فصل » بخش ۱۳

 

بفر شاه مردان ره بری تو

شوی واقف ز سر حیدری تو

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۳ - در معراج حضرت خاتم صلی الله علیه و آله

 

دگرکز شاعرانم نشمری تو

بچشم شاعرانم ننگری تو

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۲ - در نموداری عشق به هر انواع گوید

 

اگر در بندگی فرمان بری تو

برفعت از همه کل بگذری تو

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۵ - در کشف حجاب و وصول دوست

 

بگویم دمبدم تا رهبری تو

تو پردهٔ راه جانان بنگری تو

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید

 

اگر امروز از وی برخوری تو

هم امروزش حقیقت بنگری تو

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید

 

چو راه شرع احمد بسپری تو

ز دید یار آخر برخوری تو

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۱ - حکایت

 

تو چندین غم چرا اینجا خوری تو

چه میدانی که آخر بگذری تو

عطار
 
 
۱
۲
۳