عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول
جوان گفتا که دیدم اژدهائی
که مثل آن ندیدم هیچ جائی
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۸) حکایت موسی و مرد عابد
بدو گفتا چو تو از اشقیائی
چنین مشغول در طاعت چرائی
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۲) حکایت دیوانه
که تا ناگاه مهد مصطفائی
شود هم خانهٔ چون تو گدائی
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
مکن ای خفته تا یابی رهائی
که گر شیری تو با حق برنیائی
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۷) حکایت شیخ ابوسعید با معشوق خویش
که چون از شمع سر یابد جدائی
سواد جمع یابد روشنائی
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۸) حکایت ایاز با سلطان
ز خود بگذر که بی خود جمله مائی
چو بیخود خوش تری با خود چرائی
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه
رسید اسکندر رومی بجائی
طلب میکرد از آنجا آشنائی
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۸) حکایت بزرجمهر با انوشیروان
یقین میدان که چون آن آشنائی
پدید آید نماند این جدائی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان میداد
تو همچون مُردهٔ بد مینمائی
که خود را مُرده و زنده بلائی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۲) حکایت محمد عیسی با دیوانه
بره میرفت زالی با عصائی
چنین گفتا که کیست این مبتلائی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست
نمیدانی که کوژی ای مرائی
چرا در راستی خود را نمائی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۹) حکایت آن دزد که گرفتار شد
که یا رب در چنین وقتی وجائی
که میبینم بهر موئی بلائی
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
تو از ملکت همی بر سر نیائی
نپردازی بعشق از پادشائی
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۳) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر
تو گر خود یزدجرد پادشائی
بکشته عاقبت در آسیائی
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۳) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر
درین آتش چه عودی چه گیائی
بخسپد شب چه شاهی چه گدائی
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۴) حکایت سلطان محمود با آن مرد که همنام او بود
چه ملکست این و تو چه پادشائی
که با میر اجل برمی نیائی
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۹) حکایت محمود با درویش بر سر راه
چو جَوجَو نیم جَو بر هر سرائی
نوشتند از پی چون تو گدائی
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید
بگوی مادرم را کز دعائی
فراموشم مکن در هیچ جائی
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها
فلک کوژست از سر تا به پائی
نیابی راستش در هیچ جائی
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۸) حکایت آن درویش با ابوبکر ورّاق
بدو گفتا که ای مرد خدایی
بدین زاری چنین گریان چرایی؟