عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹
هر که سرگردان این سودا بود
از دو عالم تا ابد یکتا بود
هر که نادیده در اینجا دم زند
چو حدیث مرد نابینا بود
کی تواند بود مرد راهبر
[...]
عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۹
جایی که درو نه شیب ونه بالا بود
نه جسم و جهت نه جنبشِ اجزا بود
هر چیز که جُست مردِ جوینده بسی
چون آنجا شد همه تمام آنجا بود
عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۱
بحری که در او دو کون ناپیدا بود
او بود و جز او نمایش سودا بود
آن قطره که در جستن آن دریا بود
چون آنجا شد خود همه عمر آنجا بود
عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس
قطره باشد هرکه را دریا بود
هرچه جز دریا بود، سودا بود
عطار » منطقالطیر » حکایت باز » حکایت باز
شاه را در ملک اگر همتا بود
پادشاهی کی بر او زیبا بود
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که برای فتح غزنین نذر کرد غنایم را به درویشان بدهد
هرچ تو زینجا بری کانجا بود
بردن آن بر تو کی زیبا بود
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » بیان وادی عشق
دیگران را وعدهٔ فردا بود
لیک او را نقد هم اینجا بود
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد
تا تو باشی، نیک و بد اینجا بود
چون تو گم گشتی همه سودا بود
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » بیان وادی فقر
لیک اگر پاکی درین دریا بود
او چون نَبوَد در میان زیبا بود
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۴) حکایت شعبی و آن مرد که صعوۀ گرفته بود
مرا گر کشتئی گوهر ترا بود
مرا از دست دادی بس خطا بود
عطار » بلبل نامه » بخش ۱۸ - تمثیل آوردن بلبل منصور و اناالحق گفتن او را در حالت عشق
انانیت بذات خود فنا بود
انانیت نبود آنجا خدا بود
عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
ز دوری کان سرِ دز در هوا بود
تو گفتی دلو این هفت آسیا بود
عطار » خسرونامه » بخش ۵۲ - از سر گرفتن قصّه
از آن تیغی چو برگ گندنا بود
که سر سبزیش از چرخ دوتابود
عطار » خسرونامه » بخش ۵۳ - رسیدن خسرو و جهان افروز و یاران بكوه رخام و دیدن پیر نصیحت گو
بساط صفّه دوخ و بوریا بود
دران محرابگه پیری دو تا بود
عطار » هیلاج نامه » بخش ۳ - در معراج حضرت خاتم صلی الله علیه و آله
همی شد تا بجائی کان نه جا بود
که آنجا گاه جای مقتدا بود
عطار » هیلاج نامه » بخش ۶۴ - پرسیدن عبدالسلام ازخضر از سرّ منصور
از آن طاق دو ابرویش دو تابود
که اندر من رآنی کل خدا بود