عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم
نشسته بود کیخسرو چو جمشید
نهاده جامِ جم در پیشِ خورشید
نگه میکرد سرّ هفت کشور
وز آنجا شد به سَیر هفت اختر
نماند از نیک و بد چیزی نهانش
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۲) حکایت سنگ و کلوخ
مگر سنگ و کلوخی بود در راه
بدریائی در افتادند ناگاه
بزاری سنگ گفتا غرقه گشتم
کنون با قعر گویم سرگذشتم
ولیکن آن کلوخ از خود فنا شد
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه
مگر شبلی چو شمعی سر بسر سوز
به راهِ بادیه میرفت یک روز
جوانی دید همچون شمعِ مجلس
بهدست آورده شاخی چند نرگس
قصَب بر سر یکی نعلین در پای
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۴) حکایت شوریده دل بر سر گور
یکی شوریدهٔ میشد سحرگاه
سر خاک بزرگی دید در راه
بسی سنگ نکو بر هم نهاده
یکی نقش قوی محکم نهاده
زمانی نیک چون آنجا باستاد
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۵) حکایت دیوانه که رازی با حق گفت
یکی دیوانهٔ کو بود در بند
بلب میگفت رازی با خداوند
یکی بر لب نهادش گوش حالی
که تا واقف شود زان سرِّ عالی
بحق میگفت: این دیوانهٔ تو
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۶) حکایت سلطان ملکشاه با پاسبان
شبی برفی عظیم افتاد در راه
سراپرده زده سلطان ملکشاه
ز سرما مرغ و ماهی آرمیده
همه در کوشَها سر درکشیده
براندیشید سلطان گفت امشب
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۷) حکایت شیخ ابوسعید با معشوق خویش
فرستادست شیخ مهنه سه چیز
خلالی و کلاهی و شکر نیز
بر معشوق، چون معشوق آن دید
بنپذیرفت کز مخلوق آن دید
بخادم گفت با شیخت چنین گوی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۸) حکایت ایاز با سلطان
ایاز سیمبر در خواب خوش بود
دلش چون دیده یک ساعت بیاسود
ببالین آمدش محمودِ غازی
که بود اندر سر او سرفرازی
ز خواب خوش نکردش هیچ بیدار
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۹) حکایت ماه و شوق او با آفتاب
قمر گفتا که من در عشق خورشید
جهان پُر نور خواهم کرد جاوید
بدو گفتند اگر هستی درین راست
شبانروزی بتگ میبایدت خاست
که تا در وی رسی و چون رسیدی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱۰) حکایت بایزید با آن مرد سائل که او را در خواب دید
شبی در خواب دید آن مرد بیدار
که ناگه بایزید آمد پدیدار
بدو گفتا که ای شیخ زمانه
چه گفتی با خداوند یگانه
چنین گفت او که امر آمد ز درگاه
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱۱) سؤال آن درویش از شبلی
یکی پرسید از شبلی که در راه
که بودت بدرقه اول بهدرگاه؟
سگی را گفت دیدم بر لب آب
که یک ذره نداشت از تشنگی تاب
چو دیدی روی خود در آب روشن
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱۲) حکایت ابراهیم ادهم
مگر میرفت ابراهیم ادهم
براهی در دو کس را دید با هم
یکی چیزی بیک جَو زان دگر خواست
بیک جَو مینیامد کارِ او راست
دگر ره گفت بستان یک جَو از من
[...]