غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۸ - بندهای متفرقه
مصباح نور جلوه گر اندر تنور بود
یا در تنور آیۀ الله نور بود
گاهی باوج نیزه گهی در حضیض خاک
در غایت خفاء و کمال ظهور بود
گاهی مدار دائرۀ سوز و ساز شد
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۱ - ایضاً فی رثائه علیه السلام
ایکه از زخم فراوان مظهر بیچند و چونی
در حجاب خاک و خون چون شاهد غیب مصونی
آه و وایلا چنان کوبیدۀ سم هیونی
همچو اسم اعظمی که حیطۀ دانش برونی
ویکه با آن تشنه کامی غرقۀ دریای خونی
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
کعبۀ کوی تو رشک خلد برین است
قبلۀ روی تو آفت دل و دین است
سلسلۀ گیسوی تو حلقۀ دلها است
پیچ و خم موی تو دام آهوی چین است
چشمۀ نور است یا بود و ید بیضا
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
ما را به جهان جز به تو کاری نبود
جز بر کرمت امیدواری نبود
بیتابی عاشق بود از قلب سلیم
زیرا که سلیم را قراری نبود
مست تو بجز دم ز انا الحق نزند
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
فدائیان ره عشق دوست مرد رهند
چه جان دهند به جانان ز بند تن برهند
ز شاهراه طریقت حقیقت ار طلبی
در آخرین نفست، اولین قدم بدهند
برو ز چاه طبیعت به در که چون صدیق
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
دوش هاتف غیبی حل این معما کرد
سود هر دو عالم یافت هر که با تو سودا کرد
از رموز لوح عشق هر که نکته ای آموخت
در محاسن رویت صد صحیفه انشا کرد
مهر ماه رخسارت شاهد دل آرایت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
سینۀ تنگم مجال آه ندارد
جان بهوای لب است و راه ندارد
گوشۀ چشمی به سوی گوشه نشین کن
زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد
گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
گر هوای سر کوی تو دهد بر بادم
به حقیقت کند از بند هوا آزادم
جلوۀ روی قو از طور دلم برده قرار
کز زمین می رسد اینک به فلک فریادم
سینه ام نالۀ جانسوز چه بنیاد کند
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
نقطۀ خال لبت مرکز و ما پرگاریم
همه سرگشته در آن دائرۀ رخساریم
خضر سرچشمۀ نوشیم و چنان می نوشیم
که دو صد ملک سکندر بجوی نشماریم
آبرو را نفروشیم به یک جرعۀ می
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
ترسم آنست که ترسائی روی تو شوم
یا که هندوی بت خال نکوی تو شوم
به هوای سر کوی تو به بندم زنار
یا که آشفته تر از طرۀ موی تو شوم
ترک ناموس کنم دست به ناقوس زنم
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
بریدم از همه پیوند و بر تو دل بستم
به مهر روی تو با مهر و ماه پیوستم
مرا ز ساغر ابرویت آنچنان شوریست
که بی تملق ساقی خراب و سرمستم
که آفتاب جمال تو دید و آب نشد؟
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
اگر روزانه باشد یا شبانه
ندارم جز نوای عاشقانه
پی دیدار رویش بخت بستم
نه صاحب خانه را دیدم نه خانه
نهادم سر به صحرا همچو مجنون
[...]