گنجور

 
غروی اصفهانی

فدائیان ره عشق دوست مرد رهند

چه جان دهند به جانان ز بند تن برهند

ز شاهراه طریقت حقیقت ار طلبی

در آخرین نفست، اولین قدم بدهند

برو ز چاه طبیعت به در که چون صدیق

زمام مملکت مصر در کفت بنهند

ز شوق گلشن جان بلبلان چنان مستند

که بی تکلفی از دام این جهان برهند

صفای دل بطلب رو سفید خواهی بود

وگرنه ای چه بسا رو سفید و دل سیهند

ز شور آن لب شیرین بنال چون فرهاد

که خسروان جهان فکر افسر و کله اند

نظر به ملک دو گیتی کجا گدایان راست

که در قلمرو وحدت یگانه پادشهند

چه شمع، گاه تجلی بیزم شاهد جمع

بروز حمله وری یکه تاز بزمگهند

چه گیسوان مسلسل بدور روی نگار

عجب مدار که سلطان عشق را سپهند

اگرچه مفتقر از ذره کمتر است ولی

امیدوار به آنان بود که مهر و مهند

 
 
 
حافظ

شرابِ بی‌غَش و ساقیِّ خوش دو دامِ رهند

که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه

هزار شُکر که یارانِ شهر بی‌گنهند

جفا نه پیشهٔ درویشیَست و راهرُوی

[...]

شهریار

سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند

ز جوی آب بقا هم به چابکی بجهند

جلا و جوهر این بوالعجب گدایان بین

که جلوه گاه جلال و جمال پادشهند

برون رو از خود و آنگه درون میکده آی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه