گنجور

 
غروی اصفهانی

نقطۀ خال لبت مرکز و ما پرگاریم

همه سرگشته در آن دائرۀ رخساریم

خضر سرچشمۀ نوشیم و چنان می نوشیم

که دو صد ملک سکندر بجوی نشماریم

آبرو را نفروشیم به یک جرعۀ می

زانکه از ساغر ابروی تو ما سرشاریم

ما که با طرۀ زلف تو در آویخته ایم

گر بگویند عجب نیست که ما طراریم

در گلستان حقائق که خرد خاموش است

بلبل نغمه گر و طوطی خوش گفتاریم

به هوای گل رخسار تو زاریم و نزار

مرغ زاریم و ز گلزار جهان بیزاریم

گرچه زان غمزۀ مستانه خرابیم ولی

لاله سیان داغ و چه نرگس همه شب بیداریم

واعظا پند مده دام منه در ره ما

ما که در پند تو جز بند نمی پنداریم

ای ملامت گر از اسرار قدر بیخبری

که دچار غم عشقیم ولی ناچاریم

حذر از آه دل مفتقر غمزده کن

زانکه در طور غمش نخلۀ آتشباریم