گنجور

 
غروی اصفهانی

ما را به جهان جز به تو کاری نبود

جز بر کرمت امیدواری نبود

بیتابی عاشق بود از قلب سلیم

زیرا که سلیم را قراری نبود

مست تو بجز دم ز انا الحق نزند

در خاطرش اندیشۀ داری نبود

دل نخلۀ طور است چه غوغا کو را

جز سر انا الحق برو باری نبود

آئینۀ دل را که ز وحدت صافی است

جز کثرت موهوم غباری نبود

در کون و مکان دائرۀ وحدت را

جز نقطۀ دل هیچ مداری نبود

آن سینه که سینای تجلای تو شد

در پرده در پس اختیاری نبود

از بادۀ عشق هر که گردید خراب

بر لاف و گزافش اعتباری نبود

در بزم شراب و ساقی گلرخ یار

البته امید هوشیاری نبود

جانا نظری مفتقر کوی ترا

جز فقر و فنادار و نداری نبود

 
 
 
عین‌القضات همدانی

در عشق دلا عیب و عواری نبود

وانجا که بود ز عشق عاری نبود

این جمله از آنست که مر عاشق را

در عالم عشق اختیاری نبود

عطار

چون گریهٔ من ابر بهاری نبود

چون نالهٔ من ناله بزاری نبود

چون من زغم مرگ تو ای یار عزیز

در شهر به صد هزار خواری نبود

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
اوحدالدین کرمانی

هر دل که درو عشق نگاری نبود

مرده شمرش که زنده باری نبود

هر دل که درو نباشد از عشق اثر

در هیچ حسابی و شماری نبود

جویای تبریزی

خوب است که زخم یار کاری نبود

جز لذت درد امیدواری نبود

شمشیر توام کرد به یک زخم شهید

با دولت تیز پایداری نبود

وفایی شوشتری

در گلشن عمر ما بهاری نبود

دهر است «وفایی» اعتباری نبود

گویند که فاعلیم و مختار چرا

پس مفعولیم و اختیاری نبود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه