قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
میرساند از ره ظلمت به منزل مور را
آنکه پنهان در دل هر ذره دارد نور را
وادی عشق است و اول ترک هستی گفتهام
کردهام بر خویشتن نزدیک راه دور را
به نگردد از رفوکاری جراحتهای دل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
توان دیدن ز روی پیرهن چون گل صفایش را
نسیمی وا کند چون غنچه گر بند قبایش را
بهجز آیینه کز عکس جمال اوست مستغنی
کسی دیگر در این صورت ندارد رونمایش را
ز خون نیمرنگ دیده گلگون میتوان کردن
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
بازآ که دل از داغ تو آراسته تن را
پر ساخته زین لاله سراپای چمن را
ای روشنی دیده چو گشتی ز نظر دور
زنهار فراموش مکن حب وطن را
جز نام تو حرف دگرم ورد زبان نیست
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
چو عکس خویش نمودار میکند مهتاب
پیاله را گل بیخار میکند مهتاب
به جای بادهٔ گلگون در این بهشت آباد
گلاب در قدح یار میکند مهتاب
ز عکس مهر جمال تو شد دلم روشن
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
از تو در خاطر هر ذره تمنایی هست
به هر آیینه ز حسن تو تماشایی هست
هر نسیمی ز تو مجنون بیابانگردی است
وز تو در دامن هر بادیه شیدایی هست
نیست شوق تو به اندازه هر حوصلهای
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
مهر تو به هر سینه عیان است و عیان نیست
چون عکس در آیینه نهان است و نهان نیست
با خلق جهان چشم سیهمست تو گویا است
این طرفه که با جمله زبان است و زبان نیست
فریاد که سررشته آشوب دو عالم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت
نقشها برداشت اما صورت خاتم نداشت
حسن را چندین هزار آیینه پیش رخ نبود
عکس جان گر در تن نامحرم و محرم نداشت
بود کوتاه از گریبان روان دست اجل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
یک نفس بی یاد جانان زندگانی مشکل است
بی حدیث لعل او شیرین بیانی مشکل است
غیر شرح عشق گنجایش ندارد زندگی
بی غمش در هر دو عالم زندگانی مشکل است
اهل دل بی شورش مطرب نیاید در سماع
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
یاد تو مونس شب تار دل من است
داغت گل همیشه بهار دل من است
چرخی که نه رواق فلک زیر بال او است
در صیدگاه عشق شکار دل من است
گشتن شهید تیغ تو نقشی است بر مراد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
با تو همین یک سخنم آرزو است
گفتن و قربان شدنم آرزو است
پیش قد شمع تو پروانهوار
پر زدن و سوختنم آرزو است
وقت شد از دیده ببارم سرشگ
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
در شهربند عمر که کس را دلیل نیست
چیزی به غیر دردسر و قال و قیل نیست
بسیار در قلمرو صورت جمیل هست
اما یکی به خوبی صبر جمیل نیست
واماندهای که تشنهلبِ آب رحمت است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
آتشینخو دلبری دارم که عالم زار اوست
سرو، خاکسترنشین از جلوه رفتار اوست
شام عاشق مجمر گیسوی عنبربار اوست
صبح صادق غنچه نشکفته گلزار اوست
نیستم آگه ز سوز لاله در این گلستان
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
سرم ز مَندَل و دوشم گر از عبا خالی است
هزار شکر که دکانم از ریا خالی است
میان عینک و چشم امتیاز آزرم است
ز شیشه کم بود آن دیده کز حیا خالی است
حریص را نشود دیده پر ز خاک دو کون
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
کوی یار است و به هر گوشه بلا ریخته است
پا به هرجا که نهی خار جفا ریخته است
دردم از سستی اقبال به درمان نرسد
که نه بهر دل هر خسته دوا ریخته است
تا قیامت دمد از تربت او مهر گیاه
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
تن چه باشد چاردیوار بنای عاریت
پر مکن قصد اقامت در سرای عاریت
بگذر از این باغ بیرنگ تعلق چون نسیم
دست و پا مگذار چون گل در حنای عاریت
یک قدم منصور بالاتر نرفت از پای دار
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
روی بر آیینه ز آن رخسار میگویم حدیث
همچو طوطی از زبان یار میگویم حدیث
من سواد دیده از خط تو روشن کردهام
نیست از من دور اگر بسیار میگویم حدیث
چشم جادو، غمزه ترسا، خال هندو، رخ فرنگ
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
آن را که داغ عشقش پا تا به سر نباشد
در دهر چون نهالی است کان را ثمر نباشد
از درد شام هجران دردی بتر نباشد
بالاتر از سیاهی رنگ دگر نباشد
جام شراب ساقی ما را نمیکند مست
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
به هر نفس دلم از داغ یار لرزد و ریزد
چو برگ گل که ز باد بهار لرزد و ریزد
بیا که بی گل روی تو اشگم از سر مژگان
چو شبنمی است که از نوک خار لرزد و ریزد
به هم رسان ثمری زین چمن که شاهد دنیا
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
مگر تیر جفای یار پر در بسترم دارد
که امشب خواب راحت راه بر چشم ترم دارد
محبت اینقدر دارد به قتلم کز پس مردن
به جای خشت تیغش دست در زیر سرم دارد
مرا سوزاند و دست از دامن من دل برنمیدارد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
خوبان چو خنده بر من بیتاب کردهاند
دردم دوا به شربت عنّاب کردهاند
در زیر ابرویت صف مژگان ز راه کفر
برگشتهاند و روی به محراب کردهاند
فارغ نشین که آن مژههای بهانهجو
[...]