گنجور

 
قصاب کاشانی

به هر نفس دلم از داغ یار لرزد و ریزد

چو برگ گل که ز باد بهار لرزد و ریزد

بیا که بی گل روی تو اشگم از سر مژگان

چو شبنمی است که از نوک خار لرزد و ریزد

به هم رسان ثمری زین چمن که شاهد دنیا

شکوفه‌ای است که از شاخسار لرزد و ریزد

ز آب دیده به راهت همیشه کاسه چشمم

چو جام پر به کف رعشه‌دار لرزد و ریزد

برون خرام که وقت است لاله‌های چمن را

ز شوق روی تو رنگ از عذار لرزد و ریزد

گرفته پای کسی این دو روز عمر به خونم

که از لطافتش از کف نگار لرزد و ریزد

نهاده تازه نهالی قدم ز لطف به چشمم

که پیش جلوه او سرو، زار لرزد و ریزد

بس است این همه قصاب آبروی تو دیگر

در این زمانه بی‌اعتبار لرزد و ریزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode