حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
اختران پرتُوِ مشکاتِ دلِ انورِ ما
دل ما مظهر کُل، کل همگی مَظهر ما
نه همین اهل زمین را همه باب اللهیم
نُه فلک در دوَرانند به دورِ سرِ ما
برِ ما پیرِ خِرد طفل دبیرستانست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
پیوسته مرا ز غم تب و تاب
ای مایهٔ خوشدلی تو دریاب
می دهد که حیات این جهان هست
مانند حباب بر سر آب
پا از سر و سر ز پا ندانم
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
باز بلبل لحن موسیقار داشت
دعوی دیدار موسی وار داشت
گل بگلزار آتش از رخسار زد
یعنی آتش نخل عاشق بار داشت
عشق او خونخوار بوده است و بود
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
شهر پر آشوب و غارت دل و دین است
باز مگر شاه ما بخانه زین است
آینهٔ روست یا که جام جهان بین
آتش طور است با شعاع جبین است
با که توان گفت این سخن که نگارم
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
سینه پر ناله و لب خاموش است
بر زبان قفل و دلم در جوش است
خود گر افلاک و گر عنصر خاک
همه را بار غمش بر دوش است
آن یک از شوق شب و روز برقص
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
گل آمد بلبلان را این پیام است
که بی می زندگی دیگر حرام است
بزن مطرب که دور زاهدان رفت
بیا ساقی که اکنون دور جام است
مده ناصح دگر پندم در این فصل
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ
قانع بتماشاست ز گلزار و دگر هیچ
دارم ز تو امید که از بعد وفاتم
آئی بمزارم همه یک بار و دگر هیچ
بس ناوک دلدوز تو آمد بمن ای گل
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
پارسایان ریائی ز هوا بنشینند
گر بخاک در میخانهٔ چو ما بنشینند
پرگشایان ز کمانخانهٔ ابروت سهام
بگذشتند ز دل تا بکجا بنشینند
توشه حسنی و عار آیدت از من باری
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
خورد چشم سیهت خون مسلمانی چند
کرد ویران نگهت خانهٔ ایمانی چند
مژه گان نیست چه آورده ز بهر قتلم
کافر چشم سیه مست تو پیکانی چند
آن نه دندان بودت درج بدرج گوهر
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
سر که ندارد ز تو سودا بگور
دیده که بیند نه بروی تو کور
نی چه خطا رفت کدامین سراست
کز نمک لعل تواش نیست شور
جمله عوالم بتو باشد عیان
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
دل هیکل توحید است دل مظهر ذات حق
دل منبع تجرید است دل مظهر ذات حق
دل عرش مجید او دیدش همه دید او
کو دید و ندید او دل مظهر ذات حق
تختی بصفات شه کی بود و که شد آگه
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
ای قامت تو سرو لب جویبار دل
وی طلعت تو صورت باغ و بهار دل
افکنده عقد زلف تو در کار جان گره
در طرهٔ تو تیره شده روزگار دل
گو نگهتی ز گیسوی مشکین او صبا
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
آنکه شیران را کشیدی در شطن
وآن که پیلان را نشاندی در عطن
وآن که جا کردی به فرق فرقدین
بلکه بالاتر ز فرقد یا پرن
نی همین اقلیم ظاهر را شه است
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
دلا دیریست دور از دلستانی
جدا از بارگاه لامکانی
سوی ملک مغان کردی سفرها
برای دوستان گو ارمغانی
همه یاران بنزلگه غنودند
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
الاقد صاد عقلی بالدلالی
بتی شیرینکلامی خردسالی
ظریفی مهوشی آشوب شهری
ملیح ذوالمحاسن و المعالی
هوالسفاح سفاک الدمائی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
نه از لفظ تو پیغامی نه از کلک تو تحریری
نه از لعل تو دشنامی نه از نطق تو تقریری
نه پیکی تا فرستم سوی او ای ناله امدادی
نه رحمی در دل چون آهنش ای آه تأثیری
به تنگ آمددلم ازنام و از ننگ ای جنون شوری
[...]