پا مانده در گل در سرزمینی
جاکرده در دل مهر حبینی
کارم فتاده با شوخ چشمی
دارم نیازی با نازنینی
زد حاصلم برق ای خرمن حسن
رحمی بفرما بر خوشه چینی
ای ابر رحمت لب تشنگی چند
وی برق سرکش تاکی بکینی
بر آستان نی باری است باری
زان بوستان نی گل آستینی
عشقم در آفاق آوازه افکند
حسن چنان راست عشق چنینی
یارب چه باشد کز در درآید
پیک عنایت از پاک بینی
ای سالک ره از خود خبردار
بس رهزنت هست در هر کمینی
ساقی بفرما فکر خمارم
مشکل شود حل از خم نشینی
از زلف رویت آمد پدیدار
در چشم زاهد کفری و دینی
ابروی طاقت هرکس که دیدی
حسن آفرین را کرد آفرینی
در وادی عشق افتاد اسرار
نه خضر راهی نه هم قرینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بینی جهان را خود را نبینی
تا چند نادان غافل نشینی
نور قدیمی شب را بر افروز
دست کلیمی در آستینی
بیرون قدم نه از دور آفاق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.