گنجور

 
حکیم سبزواری

پارسایان ریائی ز هوا بنشینند

‌‌ گر بخاک در میخانهٔ چو ما بنشینند

پرگشایان ز کمانخانهٔ ابروت سهام

‌‌ بگذشتند ز دل تا بکجا بنشینند

توشه حسنی و عار آیدت از من باری

‌‌ خسروان کی شده بارند و گدا بنشینند

پارسایان مژه را در حق چشم بیمار

‌‌ گو به محراب دو ابرو بدعا بنشینند

هست هر روزه اگر گرد رهت مرغ همای

‌‌ کی بفرق چو من بی سر و پا بنشینند

صوفی آسا دل و جان کسوت موسی طلبند

‌‌ گو که در حلقه آن زلف دو تا بنشینند

راست شو ساقی و بر رغم مخالف می ده

‌‌ تا جوانان عراقی بنوا بنشینند

سبزپوشان خط لعل اگر رحم آرند

‌‌ بر لب آب بقا کام روا بنشینند

طایرانی که پریدند ز طرف بامت

‌‌ کی ببام حرم و باب صفا بنشینند

جلوه ای ده سخن اسرار که در کتم خفا

‌‌ شاهدانی بچنین حسن چرا بنشینند

هر در اسرار که بر روی دلت بر بندند

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشش سلسلهٔ دهر بود آنی چند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند

وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند

بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی

از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند

شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین

[...]

مولانا

شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند

پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند

همام تبریزی

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند

عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند

من دیوانه ز زنجیر نمی‌اندیشم

که کشیده‌ست مرا زلف مسلسل در بند

خسروان از پی نخجیر دوانند ولی

[...]

حکیم نزاری

آن کدام‌اند و کیان‌اند و کجا می‌باشند

کز خرد دور و برانگیخته با اوباش‌اند

گرچه آزرده و رنجور شود دل‌هاشان

از جفای دگران سینۀ کس نخراشند

برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه