گنجور

 
۱
۲
۳
۵
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ز روی ذات بر افکن نقاب اسما را

نهان به اسم مکن چهرۀ مسمّا را

نقاب بر فکن از روی و عزم صحرا کن

ز کنج خلوت وحدت دمی تماشا را

اگر چه پرتو انوار ذات محو کند

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏

‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏

‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏

‏عکس رخ خود دید، دید شد واله و شیدا

هر لحظه رخت داد جمال رخ خودرا

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا

که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را

بصحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر

بروی عالم آرایت بیارا روی زیبا را

دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

ای بلبل جان چونی اندر قفس تن‌ها

تا چند درین تنها مانی تو تن تنها

ای بلبل خوش‌الحان زان گلشن و زان بستان

چون بود که افتادی ناگاه به کلجن‌ها

گویی که فراموشت گردیده درین گلخن

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

چون تافت بر دل من پرتو جمال حبیب

بدید دیده جان حسن بر کمال حبیب

چه التفات بلذات کائنات کند

کسی که یافت دمی لذت وصال حبیب

بدام و دانه عالم کجا فرود آید

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

ای کرده متجلی رخت از دیده هر خوب

وی حسن و جمال همه خوبان بتو منسوب

بر صفحه رخساره هر ماه پری روی

حرفی دو سه از دفتر حسنت شده مکتوب

محبوب ز هر روی بجز روی تو نبود

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای صفات بیکران تو طلسم گنج ذات

گنج ذات تو گشته مخفی ز طلسمات صفات

هست عالم سربسر نقش طلسم گنج تو

از طلسم و نقش هرگز حل نگردو مشکلات

ای صفاتت نقشبند کارگاه هردو کَون

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

ای صفاتت حجاب چهره ذات

ذات پاکت ظهور بخش صفات

آفتاب رخت چو تابان گشت

منهدم شد ز نور او ظلمات

لب تو بر جهان مرده دمید

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ور هزاران جام گوناگون شرابی بیش نیست

گرچه بسیارند انجم آفتابی بیش نیست

گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی شوار

کثرت اندر موج باشد لیکن آبی بیش نیست

چون خطابی کرد با خود گشت پیدا کاینات

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

مهر سر گشته کافتاب کجاست

آب هر سودان که آب کجاست

خواب دوشم ز دیده ام پرسید

کاین جهان را مگو که خواب کجاست

مست پرسان که مست را دیدی

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ساقی باقی که جانم مست اوست

باده در داد کان بیرنگ و بوست

بی دهن جان باده را در کشید

کاو منزه از خم و جام و سبوست

نور می در جان و در دل کار کرد

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

بیار ساقی از آن می که هست آب حیات

بده به خضر دلم وارهانش از ظلمات

از آن شراب که جان و دلم از او یابد

ز قید جسم خلاص و ز بند نفس نجات

از آن شراب که ریحان روح ارواح است

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

با تو است آن یار دائم وز تو یک دم دور نیست

گرچه تو مهجوری از او، وی ز تو مهجور نیست

دیده بگشا تا ببینی آفتاب روی او

کافتاب روی او از دیده ها مستور نیست

لیک رویش را بنور روی او دیدن توان

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

بر آب حیات تو جهان همچو حیاتی است

او نیز اگر باد رود از سرش آبیست

بهر تو یک تاب جهان کرد پدیدار

ذرات جهان جمله عیان گشته ز تابیست

حرفیست جهان از ورق دفتر علت

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست

آب حسن دلبری هر سو روان از جوی اوست

کعبه اهل نظر رخسار جانبخش وی است

قبله ارباب دل طاق خم ابروی اوست

هر کسی گرچه بسوئی روی می آرد ولی

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

چون رُخَت را هر زمان حُسن و جمالی دیگر است

لاجَرَم هردم مرا با تو وصالی دیگر است

اینکه هر ساعت جمالی می‌نماید روی تو

پیشِ اربابِ کمالات، این کمالی دیگر است

بر بَیاضِ روی دلبر از بَیاضِ دلبری

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است

تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است

چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن

باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است

گل توحید نروید ز زمینی که دروا

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت

نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت

چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن

میان ختم نبوت فتاده است ولایت

ازوست بر همه جانها فروغ تاب تجلی

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

با منست آنکس که بودم طالب او با منست

هم تنم را جان شیرین است و هم جانرا تن است

از برای او همی کردم کنار از ما و من

باز دیدم آخر الامرش که او ما و من است

آنچه می پنداشتم کاغیار بود او یار بود

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

آنکه او در هر لباسی شد عیان پیداست کیست

وانکه هست از جمله عالم نهان پیداست کیست

آنکه از بهر تماشا آمد از خلوت برون

تا همه عالم بدیدندش عیان پیداست کیست

آنکه چون آمد بصحرای جهان ما ظهور

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 
 
۱
۲
۳
۵
 
تعداد کل نتایج: ۸۴
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود