گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

برخاست دل ز سینه و پیکان فرو نشست

تا پر خدنگ ناز تو در جان فرو نشست

بود از نوای من همه جا شعله ها بلند

خامش نشستم، آتش سوزان فرو نشست

اشکم کمر به کینهٔ افلاک بسته بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

ما را تن ضعیف به زندان عالم است

این هم که زنده ایم ز دستان عالم است

از شورش جهان سر زلف حواس من

آشفته تر ز حال پریشان عالم است

کامش به غیر دانهٔ دل آشنا نشد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

حیرانی من محرم آن روی چو ماه است

این دیده چراغی ست که بی دود سیاه است

رونق ده حسن است فراوانی عاشق

آرایش رخساره ی شه، گرد سپاه است

دل خانه تهی کرده ز خود، تا تو درآیی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

در کوی تو نقش قدمم، حالتم این است

برخاستنم نیست ز جا، طاقتم این است

با عشق تو زادم من و با درد تو بودم

با مهر تو در خاک روم، ملّتم این است

از غیرت شوق است که چون رنگ پریده

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

از آن، سرم به هوای تو مایل افتاده ست

که آرزوی تو چون شعله در دل افتاده ست

چو نور در بصر و روح در دلی و هنوز

میان ما و تو صد پرده حایل افتاده ست

شهید کوی محبت شوم که هر گامی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

روزی که حجت از خلق، خواهند در قیامت

روی تو حجّت ماست، ای قبله گاه حاجت

بر گرد خویش سالک، پیوسته می کند سِیر

کز نقطهٔ بدایت، سر بر زند نهایت

عاشق چو از خرابات بر بست رخت هستی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

زاهد از ساغر شراب گریخت

شب پر، از نور آفتاب گریخت

مرد میدان عشق، عقل نشد

صعوه از صولت عقاب گریخت

تاب قید جنون نداشت، خرد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

کون و مکان به زیر نگین قناعت است

مور مرا به ملک سلیمان چه حاجت است

جوش گل است و شارع میخانه بسته نیست

صوفی، به خانقاه نشستن حماقت است

در پای خم سجود سحرگاهم آرزوست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

لطف و قهرت به من سوخته جان هر دو یکی ست

دانه چون سوخت، بهاران و خزان هر دو یکی ست

تا تو مهجوری من خواسته ای، در کامم

تلخی دوری و شیرینی جان هر دو یکی ست

دل خراشانه لبم ناله عبث می سنجد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

هیچ معلوم نشد، دیده تماشایی کیست؟

نگه حیرت آیینه به زیبایی کیست؟

دل دیوانهٔ ما را که به صحرا سر داد؟

نفس سوخته، در بادیه پیمایی کیست؟

کس نمی پرسد از این جلوه پرستان امروز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است

بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است

گاهی کشم سری به گریبان خویشتن

از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است

آشوب محشریست، دلش نام کردهام

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

تو را چه غم که به درد تو مبتلایی هست؟

مراست غم که ندانسته ای وفایی هست

به آفتاب چرا تیغ مطلعم نکشد

مرا که در نظر، ابروی دلگشایی هست

چه بسته ای ره پیغام، محرمان چو شدند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

از کوی تو تا کلبه ی ما فاصله ای نیست

محتاج به رنج قدم و راحله ای نیست

بشاب اگر می روی ای لخت دل از جای

امروز به از اشک روان قافله ای نیست

ماییم که از چرخ ننالیم وگر نه

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

اشک چشم من و شراب یکیست

دل گرم من و کباب یکی ست

بحر، بحر است و موج در تکرار

ذرّه بسیار و آفتاب یکی ست

نقش موهوم کارگاه وجود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت

در پرده مگر حسرت نازک بدنی داشت

آن فیض کجا رفت کز افشاندن زلفش

هر نافهٔ داغم، به گریبان ختنی داشت؟

نگذاشت به کار دل صدپاره، درستی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است

بی سکهٔ داغت نبود، آنچه رواج است

شاهنشهیم باج ز افتاده نگیرد

هر سرکه بلند است، مرا زیر خراج است

من کودک یونان کدهٔ صاف دلانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

کی دیده تنها چو دل آغشته به خون است؟

سر تا قدم ما چو دل آغشته به خون است

ما و حرم عشق، که از گریهٔ احباب

دیوار و در آنجا، چو دل آغشته به خون است

بازآ که مرا دیده جدا ز آن گل عارض

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

بتی دارم که دل دیوانهٔ اوست

خراب جلوهٔ مستانهٔ اوست

کند سوسن به شکرش، تر زبانی

لب هر غنچه در افسانهٔ اوست

سر و کارم بود با شعله خویی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

گنجی ست راز عشق، که دل ها خراب اوست

پیمانه لفظ و معنی رنگین، شراب اوست

دنبال شوخ چشم غزالی فتاده ام

چون آهوی رمیده، دلم در شتاب اوست

دستم اگر به طرف عنانش نمی رسد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست

خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست

هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد

شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست

حلقهٔ بندگی عشق به ما ارزانی

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۸۹
sunny dark_mode