گنجور

 
حزین لاهیجی

اشک چشم من و شراب یکیست

دل گرم من و کباب یکی ست

بحر، بحر است و موج در تکرار

ذرّه بسیار و آفتاب یکی ست

نقش موهوم کارگاه وجود

صد هزار است و در حساب یکی ست

کفر و دین را چه فرق، با دوری

نور و ظلمت چو شد حجاب یکی ست

بشکن از بوسه ای خمار حزین

لب لعل تو و شراب یکی ست

 
 
 
اوحدی

پُر شکم شد، خر و رباب یکی‌‎ست

تیره گردید، خاک و آب یکی‌‎ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه