گنجور

 
حزین لاهیجی

روزی که حجت از خلق، خواهند در قیامت

روی تو حجّت ماست، ای قبله گاه حاجت

بر گرد خویش سالک، پیوسته می کند سِیر

کز نقطهٔ بدایت، سر بر زند نهایت

عاشق چو از خرابات بر بست رخت هستی

اوّل قدم درین ره، شد منزل اقامت

نتوان به تیغ، دل را از مهر او بریدن

لایقطع المحبّون من جرحهٔ الملامت

در کوی او کشیدیم، چون کوه پا به دامن

گر تیغ بارد اینجا، ما و سر اطاعت

جور و جفا ببینیم، مهر و وفا ندانیم

غرقیم در محبت، نه شکر و نی شکایت

در کوی نیکنامان، رسوای خاص و عامیم

زاهد بهل ملامت، صوفی برو سلامت

کی می شود به دوران، مه در محاق ماند

محروم کی گذارند، از پرتو عنایت؟

تیغ برهنه باشد، تن در کفن حزین را

چون بگذری ز خاکش، مگذر به رسم عادت