حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹
خواهم درین گلستان، دستوری صبا را
تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی
ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
هر خشتی از خرابات، سرچشمه ى حیات است
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
نهفته ام به خموشی خیال روی تو را
مباد کز نفسم بشنوند بوی تو را
ز سنگ محتسب شهر غم مخور ساقی
سپرده ایم به پیر مغان سبوی تو را
اگر غلط نکنم حرف ما و من غلط است
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
از خار جفای بت پیمان شکن ما
یک سینهٔ چاک است چو گل، پیرهن ما
در هجر تو، هر پارهٔ دل محشر داغی ست
یک غنچهٔ نشکفته ندارد چمن ما
گویا لب لعل تو دمیده ست فسونی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
برق بگریخت نفس سوخته، از کشور ما
شعله گردی ست که برخاست ز خاکستر ما
کیست کز شعلهٔ خورشید، برآرد شبنم؟
دل به افسانه، جدا کی شود از دلبر ما؟
لب اگر باز کنی، چهره اگر بنمایی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما
سرویم و بود عقده خاطر ثمر ما
از ناز، کله گوشه به خورشید شکستیم
افکنده جنون، سایهٔ داغی به سر ما
دیگر لبش از شادی دل غنچه نگردید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
گران افتاده لنگر، کوه درد سینه فرسا را
خدا صبری دهد دلهای از جا رفتهٔ ما را
به مجنون تنگ شد دشت جنون، از شور سودایم
به هم پیچد سر شوریده ام، دامان صحرا را
تب گرمی چو شمع داغ آتش طلعتی دارم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را
نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را
نسیم آشنا کو، تا ز گل بی پرده تر گردم؟
نهم چون غنچه تا کی در بغل چاک گریبان را؟
نمک پروردهٔ عشق است، آه سینه پردازم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
نبرد جلوهٔ گل جانب گلزار مرا
می برد نالهٔ مرغان گرفتار مرا
بس که در پای گلی شب همه شب نالیدم
خون دل می چکد از غنچهٔ منقار مرا
برده دل را و سر غارت ایمان دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما
صورت کین، همه مهر است در آیینه ما
دو حریصیم که تا محشرمان سیری نیست
ما ز مهر تو، دل سخت تو ازکینهٔ ما
می نهد شیر محبت به فراغت پهلو
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
چه گیرایی ست یارب جلوه گیسوکمندان را؟
که بگسست از صنم، پیوند جان زناربندان را
قیامت پیش ازین می ریخت بر دل طرح آشوبی
کنون چون سایه در خاک است، این بالابلندان را؟
شود تخت روان، هر جا رمیدن بستر اندازد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را
آشفته مکن مشت غبار دل ما را
محروم گلستان نبود مرغ اسیرم
تا سوی قفس راه نبسته ست صبا را
جز ناز تو کز لطف دهد تن به نیازم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
عاشق مهجور، وصل دلستان بیند به خواب
دیدهٔ محتاج، گنج شایگان بیند به خواب
بعد این چشم من آن سرو روان بیند به خواب
دیدهٔ عاشق مگر بخت جوان بیند به خواب
دل کجا و طرهٔ نازک نهالان از کجا؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست
با خرابی زدگان، خانه براندازی هست
گرچه ما سبزهٔ خوابیدهٔ این گلزاریم
سر ما در قدم سرو سرافرازی هست
هرگز از خویش نکردیم سخن ساز، چو نی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
آوازه ام از رتبه گفتار بلند است
نامم چو نی، از کلک شکربار بلند است
با جلوهٔ او در چه حساب است وجودم؟
از خار و خسم، شعلهٔ دیدار بلند است
برخیز که خود را برسانیم به دامی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
بر سر خود دهدم جا، خم پاکیزه سرشت
خاکم آن روزکه درمیکده خواهد شد خشت
بار دیگر کندش کاتب اقبال، رقم
هر چه بر صفحهٔ ما، خامهٔ تقدیر نوشت
همّتی بدرقه، ای پیر خراباتکه باز
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
لعلت حیات بخش دل و جان عاشق است
آبش زلال چشمه حیوان عاشق است
شوریدگی برون نرود از دماغ ما
زنجیر زلف، سلسله جنبان عاشق است
مژگان به هم نمی زنم از شور رستخیز
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
احساس مبدل شد و محسوس همان است
صد شمع فزون سوخته، فانوس همان است
دل کافر دیر است، ز لبیک چه حاصل؟
گر زمزمه دیگر شده، ناقوس همان است
لب بر لب او دارم و حسرت کش عشقم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست
چشم ترم به گریهٔ مستانه آشناست
چون مردمک، نمی رود از دیده خال تو
مرغ نگاه من، به همین دانه آشناست
روی نیاز، چون گل رعنا دو رنگ نیست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
قدح تا گرفتم بهاری به سر رفت
بهاری مگو، روزگاری به سر رفت
دراز است چون زلف، مدّ حیاتی
که در سایه گلعذاری به سر رفت
سر آمد مرا شمع سان زندگانی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
اشکم نمک به یاد لبت در ایاغ ریخت
غم لاله لاله خون دل از چشم داغ ریخت
از خار خار هجر تو پای تلاش من
خون هزار آبله را در سراغ ریخت
عشق تو داد مغز سرم را به خرج داغ
[...]