گنجور

 
حزین لاهیجی

از خار جفای بت پیمان شکن ما

یک سینهٔ چاک است چو گل، پیرهن ما

در هجر تو، هر پارهٔ دل محشر داغی ست

یک غنچهٔ نشکفته ندارد چمن ما

گویا لب لعل تو دمیده ست فسونی

در گوش نی خامهٔ شیرین سخن ما

در پیش تو هر لحظه به صد رنگ برآرد

بی ساختگی های تو را ساختن ما

کو جذبهٔ معشوق که یکباره کند گم

از صفحهٔ هستی، رقم ما و من ما؟

دام نوی از حلقهٔ خط، حسن فرو چید

زنار دگر داد به ما برهمن ما

در خلوت و کثرت ز تو گفتیم و شنودیم

خالی نبود از تو دمی، انجمن ما

از جوش خط سبز، حزین آن لب میگون

خار عجبی ریخته در پیرهن ما