گنجور

 
حزین لاهیجی

احساس مبدل شد و محسوس همان است

صد شمع فزون سوخته، فانوس همان است

دل کافر دیر است، ز لبیک چه حاصل؟

گر زمزمه دیگر شده، ناقوس همان است

لب بر لب او دارم و حسرت کش عشقم

دلبر به کنار و هوس بوس همان است

با رب چه علاج است، پریشانی دل را؟

زلفش به کف و خاطر مأیوس همان است

از دوست به کونین نگردیم تسلی

این هر دو به دست و کف افسوس همان است

خیزد ز دری هر نفس، آوازه ی دولت

کاووس شد و زمزمه ی کوس همان است

زاهد چوکند جامه ز مصحف، مفریبید

ای ساده دلان خرقهٔ سالوس همان است

در بارگه پادشه عشق حزین را

سر خاک شد وذوق زمین بوس همان است